محل تبلیغات شما

بهترین فیلم و سریالهای روز دنیا



روزی روزگاری در غرب، آن گوشه لندن پرستاری به نام مری پاپینز (Mary Poppins) ظاهر شد تا به خانواده بنکس کمک کند و دو بچه بازیگوش را پرستاری کند. ایده‌ جالب و نوینی که رابرت استیوینسون در سال ۱۹۶۴ میلادی برای تولید یک فیلم سینمایی موزیکال به کار گرفت و توانست فیلم سینمایی مری پاپینز را روی پرده نقره‌ای به نمایش بکشد. هنرنمایی بی‌نظیر جولی اندروز در نقش مری پاپینز و وسواس رابرت استیونسون» در مقام کارگردان باعث شد این فیلم موفق به دریافت ۵ جایزه اسکار شود


بیش از نیم قرن طول کشید تا این پرستار اسرارآمیز و مهربان به صورت جدی دوباره به سینما برگردد. اما این بار به همراه کارگردان و تیم بازیگری جدید که به شدت توسط منتقدین تحویل گرفته شد. ولی سوال اینجاست آیا واقعا بازگشت مری پاپینز مستحق این تمجیدات است یا صرفا نام مری پاپینز پای این فیلم توانسته این همه قشقرق به پا کند؟


    کارگردان : رابرت استیونسون

    نویسنده: دیوید مگی

    بازیگران: امیلی بلانت، لین-منوئل میراندا، بن ویشا

    محصول امریکا


پیش از اینکه به بررسی و تشریح فیلم Mary Poppins Returns بپردازیم، اجازه دهید نگاهی داشته باشیم بر کارنامه هنری کارگردان این اثر یعنی راب مارشال.


راب مارشال پیش از ساخت فیلم‌های سینمایی به صورت حرفه‌ای، حضور فعالی در ساخت و تولید برنامه‌های تلویزیونی داشت. با این اوصاف او توانست با کارگردانی فیلم شیکاگو»، نام خودش را مطرح کند. فیلم شیکاگو» در سبک موزیکال به قدری دلنشین و خوش‌ساخت بود که هنوز جزو آثاری است که هر فریم از ماجرای فیلم شیکاگو» می‌تواند کلاس درسی برای سایر کارگردان‌های این ژانر باشد. شاید اگر موفقیت این اثر نبود، ما شاهد آثار موزیکال دیگری همچون در میان جنگل» (Into the Woods) از سوی این کارگردان نبودیم. با وجود اینکه فیلم در میان جنگل» از حضور افرادی قدرتمندی در تیم بازیگری همچون مریل استریپ و کریس پاین بهره برده بود، این اثر نتوانست مثل شیکاگو» موفق ظاهر شود. مارشال پس از تجربهِ کارگردانی در میان جنگل»، پروژه بازگشت مری پاپینز را بر عهده گرفت. پروژه‌ای که عدم موفقیتش برای کمپانی دیزنی به هیچ عنوان قابل قبول نبود.


فیلم Mary Poppins Returns همانطور که از نامش پیداست، باید ماجرایی پس از رویداد نخستین فیلم را روایت ‌کند. مری پاپینز این بار نیز به دادِ خانواده بنکس» می‌رسد. در ابتدا با یک سکانس آوازه‌خوانی با محیط افسرده لندن روبه‌رو می‌شویم و فردی به نام جک» به عنوان اولین بازیگر این ماجرا جلوی دوربین خودنمایی می‌کند. همه چیز نوید یک تجربه جدید را می‌دهد و به این امید با شوق بیشتر ماجرا را دنبال می‌کنیم. سپس خانواده بنکس» را می‌بینیم که درگیر مشکلات عدیده‌ای هستند. اینجاست که مری پاپینز کمی زودتر از موعد ظاهر می‌شود و درست همانند گذشته، قرار است نقش یک راهنما و مشفق را برای این دو برادر و خواهر ایفا کند.

بررسی فیلم Mary Poppins Returns


در بیشتر پلان‌ها افراد زیادی چه کاراکترها و چه سیاه لشکرها حضور دارند.


فیلم Mary Poppins Returns پر شده از سکانس‌های تلخ و شیرین که بیننده پر و پا قرص ژانر موزیکال تا پایان ماجرا را با ذوق و شوق دنبال می‌کند. اما توجه بیشتر هواداران سینما که با فیلم مری پاپینز قدیمی خاطره داشتند، به امیلی بلانت جلب می‌شود که در تلاش است هنرنمایی خوبی داشته باشد. اما این هنرمند توانمند معلوم نیست از قصد تیپ بازیگریش را همانند جولی اندروز در آورد یا این رفتارش طبق دستور راب مارشال بود که مثل مری پاپینز قدیمی ایفای نقش داشته باشد. نتیجه چه شد؟ با ایفای نقشی به شدت مصنوعی از سوی امیلی بلانت روبه‌رو می‌شویم که بعضی اوقات، به خصوص اواسط فیلم دلمان می‌خواهد زودتر پلان مورد نظر تمام شود تا بلکه از شرِ قیافه امیلی بلانت راحت شویم.


هر چقدر امیلی بلانت در نقش مری پاپینز مصنوعی بازی می‌کند، بن ویشاو و امیلی مورتیمر به ترتیب در نقش مایکل و جین بنکس استثنایی جلوی دوربین ظاهر می‌شوند. در واقع مایکل بنکس نمونه یک انسان تیپیکال لندنی است که در دوران بدی گرفتار قرض و قوله شده است و جین بنکس نیز نمونه تیپیکال یک خواهر دلسوز را ایفا می‌کند.


شاید این سوال برای‌تان پیش بیاید اگر کارگردانِ فیلم Mary Poppins Returns نتوانسته شخصیت مری پاپینز را درست و حسابی به نمایش بکشد پس چرا این فیلم موزیکال توسط منتقدین به شدت تحویل گرفته شده است؟

بررسی فیلم Mary Poppins Returns


وقتی از سینماتوگرافی خوب صحبت می‌کنیم از چه حرف می‌زنیم؟ به موقعیت دوار کاراکترها دور مری پاپینز که دقیقا در مرکز فریم صفحه نقاشی قرار گرفته دقت کنید. همچنین به پز هر شخصیت. بی‌نظیر نیست؟


اولین علت برمی‌گردد به سینماتوگرافی بسیار حرفه‌ای و به شدت دلچسب این اثر که فریم به فریم فیلم از لحاظ بصری زیبا از آب در آمده است. دایان بیب (Dion Beebe) در تولید فیلم شیکاگو که راب مارشال کارگردانش بوده، حضور فعالی داشت و با فکر و ذهنی باز توانسته آن فیلم را به یک اثر ماندگار تبدیل کند. دایان مجدد با برعهده گرفتن وظیفه سینماتوگرافی فیلم Mary Poppins Returns با قدرت‌نمایی هر چه بیشتر توانسته بر این موضوع صحه بگذارد که پشت سر هر کارگردان و فیلم سینمایی موفق، یک سینماتوگرافر خلاق حضور دارد. وجود این سینماتوگرافر جویای نام در هر اثری به نظر می‌رسد تا حدودی تضمین کننده موفقیت فیلم است.


اما دلیل دیگر را می‌توان در حضور یک هنرمند قدیمی دانست. فردی که حضورش خاطرات زیادی را زنده کرد و اگر او نبود، شاید این فیلم برای رده بندی بزرگسال اصلا جذابیت و معنایی نداشت. دیک ون دیکِ» ۹۴ ساله در فیلم Mary Poppins Returns حضور داشته و در نقش یک ناجی، با یک گریم بسیار جذاب چند سکانس به ایفای نقش می‌پردازد که به جرئت می‌توان این معدود هنرنمایی‌های ون دیک» را گل سر سبد کل سکانس‌های این فیلم دانست.


فیلم Mary Poppins Returns اثر خوش‌ساختی است و تماشای بازگشت مری پاپینز می‌تواند تجربه دلپذیری را برای‌تان فراهم کند. صرفا اگر بتوانید از مقایسه امیلی بلانت با جولی اندروز در نقش مری پاپینز دست بکشید و صد البته اینکه به ژانر موزیکال، آن هم با تم کمدی علاقه‌مند باشید. در غیر این صورت فیلم مری پاپینز برمی‌گردد»، حکم یک قرص خواب‌آور برای شماست که پس از اتمام ۱۳۰ دقیقه، برای همیشه از ذهن شما پاک خواهد شد. 


فیلم The professor and The Madman» عنوانی پرحاشیه به کارگردانی یک ایرانی‌تبار و حضور ستارگانی مشهور محبوب است. اما آیا این معجون، نهایتا مخاطبان خود را راضی می‌کند؟ در ادامه با بررسی فیلم The Professor And The Madman همراه ویجیاتو باشید تا به این سؤال پاسخ دهیم.


    کارگردان: فرهاد صفی‌نیا

    بازیگران: مل گیبسون، شان پن، ناتالی دورمر، ادی مارسان، جرمی ارواین، جنفر اهل، دیوید اوهارا

    بودجه: 25 میلیون دلار


نبوغ یا جنون؟


بررسی فیلم The Professor and The Madman


وقتی که برای اولین بار از وجود فیلمی با کارگردانی یک شخص ایرانی تبار و بازیگری ستارگانی همچون مل گیبسون و شان پن خبردار شدم، بی‌صبرانه منتظر بودم تا محصول نهایی را ببینم. فرهاد صفی‌نیا تجربه همکاری با بزرگان را در عنوانی به نام Apocalypto» داشته و اندوخته‌های خود را به فیلم جدید خود آورده است.


داستان فیلم حول شخصیتی به نام جیمز موری» با بازی مل گیبسون جریان دارد. موری در سال 57 تألیف کتاب فرهنگ انگلیسی آکسفورد را آغاز و کمیته نظارت بر کتاب را رهبری می‌کرد. شخصیت دیگر این عنوان، دکتری با نام ویلیام ماینر» در یک بیمارستان روانی بستری است؛ اما با این حال حدود ده هزار فرد را معالجه کرده است.


شخصیت‌ پردازی در این فیلم ساده پیش می‌رود. اما ساده بودن به معنی ضعیف بودن نیست، بلکه در دستپخت صفی‌نیا به یک نقطه قوت تبدیل شده. مل گیبسون و شان پن در این فیلم، نقش افرادی را پذیرفته‌اند که پیش از آن‌ها زندگی کرده و برای بسیاری از افراد مشهور بوده‌اند. گیبسون، با لهجه اسکاتلندی و پن در پیکر یک قاتل، سکانس‌هایی به یاد ماندنی خلق می‌کنند. هر چه جلوتر می‌رویم، شخصیت‌های دیگری هم به داستان اضافه می‌شوند اما به برخی از آن‌ها به اندازه کافی، بها داده نشده و در ذهن مخاطب، ماندگاری چندانی پیدا نمی‌کنند. در کنار هنرنمایی مثال‌زدنی گیبسون و پن، ناتالی دورمر نیز به بهترین نحو به شخصیت الیزا مرت» جان بخشیده و روند تأثیرگذاری فیلمنامه را دوچندان کرده.

در انتظار رستگاری

بررسی فیلم The Professor and The Madman


فضایی که این فیلم در آن جریان دارد، یعنی حدود 150 سال قبل انگلستان، پر از پتانسیل‌هایی است که هنوز هم می‌تواند جذابیت عناوین امروزه را بیشتر کند. پروفسور و دیوانه» هم فرصت را غنیمت شمرده و از این امکانات در راه خلق درامی رازآلود که از همه مهم‌تر واقعی است، استفاده کرده. بیننده در تک تک لحظات، متوجه فکرها و ایده‌هایی که پشت هر قاب بوده می‌شود و در نتیجه، از آن‌ها لذت می‌برد. نکته مهم اینجاست که سازندگان بیشترین تلاش خود را کرده‌اند تا صحنه‌هایی را به پرده سینما بیاورند که بی‌بهره نباشد و این مقدار کوشش، کافی بوده است.


منحنی شخصیتی که دکتر ویلیامز تجربه می‌کند، ازدیگر عناصر فیلم The Professor and The Madman» درخشان‌تر است. این موضوع موجب ایجاد حس خاصی بین مخاطب و این شخصیت می‌شود. دکتری که از نظر روانی دچار مشکلات زیادی است و این مشکلات حتی در دنیای امروزی نیز فراگیر نیستند. درگیری‌های ذهنی فردی که بیشتر از هر چیز به دنبال رستگاری است و موقعیت‌های دردناکی را تجربه می‌کند. این لحظات شاید شبیه به آثار درن آرونوفسکی از آب درآمده باشند و شما را به یاد آن‌ها بیندازند، اما هنوز جای کار دارند.


بررسی فیلم The Professor and The Madman


هر چند که به شخصیت‌های اصلی توجه مناسبی شده، اما آنتاگونیست‌هایی که قهرمانان ماجرا را تهدید می‌کنند، مشکلات بزرگی دارند. یکی از بزرگترین مشکلات آن‌ها عمق انگیزه‌ای است که برای آن تصمیم به انجام این کارها گرفته‌اند. این مشکل موجب شده که کاریزمایی که باید در وجود آن‌ها حس شود، از بین برود و توجه بیننده بیشتر به سیبیل چرخاندن شخصیت‌ها باشد! اما نکته‌ای که در مورد بار مثبت و منفی فیلم وجود دارد، تلقین این است که فیلم پروتاگونیست یا آنتاگونیست کاملی ندارد و شاید شخصیتی در ذهن بیننده با علامت آدم بد» دیده شود، خوبی‌هایی نیز در وجود او دیده می‌شوند که مدیون وفاداری به حقیقت است. وجود این کاراکترهای خاکستری در فیلم نبوغ دیگری است که از بطن فیلمنامه سر بر آورده است.


خلاقیت در این اثر سینمایی، موردی است که دست کم گرفته نشده و ایده‌ها فقط روی کاغذ نمانده‌اند. در وقایع مهم فیلم شاهد ایده‌های نو نیستیم؛ چرا که با یک فیلم بر اساس واقعیت طرفیم. اما در به تصویرکشیدن بخش‌های هنری و انسانی فیلم به قدری ایده جدید وجود دارد که از حوصله‌سربر شدن فیلم بعد از مدتی جلوگیری می‌کند. انتقال چنین مورد مهمی فقط توسط یک فیلنامه گیرا ممکن نیست، بلکه نیازمند هارمونی کوک شده متن، تصویر و صداست و به جلو رفتن تصور ذهنی مخاطب تا مقصود نهایی معنایی فیلم منتهی می‌شود.


بررسی فیلم The Professor and The Madman


فیلمبرداری در عنوان پروفسور و دیوانه به خوبی با اتمسفر حاکم بر فضای کلی فیلم همخوانی دارد. قاب‌بندی‌های صورت گرفته همراهی کننده ذهن مخاطب هستند و تصورات فکری او را گسترش می‌دهند. البته باید اقرار کرد که همه زوایای دید قابل درک نیستند و در میان روندی که فیلم طی می‌کند، لحظات نیز هستند که به کام بیننده نیستند.


همانطور که پیش‌تر اشاره شد،نکته‌ای که در مورد موسیقی این فیلم وجود دارد، این است که در اکثر مواقع با تصویر در حال پخش هماهنگی کامل دارد. همین باعث می‌شود که بیننده در جو فیلم غرق شود و تجربه‌ای داشته باشد که امروزه در کمتر فیلمی شاهد هستیم. صداگذاری نیز رضایت‌بخش است، اما عالی نیست و به درستی، حسی که از اتمسفر آن سال‌ها باید داشته باشیم را روایت نمی‌کند.

در آخر حقیقت است که باقی می‌ماند


بررسی فیلم The Professor and The Madman


عنوان The Professor and The Madman» را شاید نتوان بهترین درامی دانست که بر اساس واقعیت ساخته شده و در رده بیوگرافی‌ها قرار دارد؛ اما می‌توان آن را در میان برترین‌ها قرار داد. بیننده در طول تماشای فیلم، شخصیت‌های اصلی را به طور کامل حس می‌کند و هرگز به عنوان شخصیت‌هایی سطحی از آن‌ها یاد نمی‌کند. مشکلات این فیلم کم هستند و همان تعداد کم، تأثیر زیادی روی روند کلی نمی‌گذارند و اگر از آن دسته تماشاگران خوش‌بین باشید، آن‌ها را نادیده می‌گیرید. البته، این بدان معنا نیست که تماشاگران سختگیر از این فیلم لذت نخواهند برد، بلکه این دسته افراد هم از این فیلم به عنوان یک اثر هنری یاد خواهند کرد. در انتها نیز، پاسخ ابهامات داده شده و سوالات انگشت‌شماری بدون پاسخ گذاشته می‌شوند. بازیگران در نقطه اوج فیلم قرار دارند و شان پن، بار دیگر قدرت بازیگری خود را به رخ می‌کشد.


دنیای کمیک‌های مارول برخلاف تصوری که ممکن است عموم مردم به خاطر فیلم‌های اقتباسی از این دنیا داشته باشند، دنیایی پر از شخصیت های منفی و شرورهایی است که خواب را برای شخصیت‌های مثبت داستان حرام می‌کنند. ویلن‌هایی که نه تنها در دنیای مارول، بلکه در کل دنیای کمیک‌ها هم جزو برترین آدم بدهای داستان‌ها هستند.


کمی قبل 10 ویلن برتر کمیک‌های دی‌سی را از دید خودمان برای شما معرفی کرده بودیم. حالا نوبت به رقیب دیرینه‌ی کمیک‌های دی‌سی رسیده است که با ویلن‌های قدیمی و جذابی که دارد، عرض اندام کند. ویلن‌هایی که با وجود گروه‌های ابرقهرمانان متعدد و قدرتمندی که در دنیای مارول سعی در برقراری صلح و آرامش دارند، هنوز هم می‌توانند حوادث و خرابی‌های فجیع را به بار بیاورند و شرارت خود را به دنیا نشان دهند.


جاماندن هر کدام از این ویلن‌ها از لیست برترین‌ها، مطمئناً به مذاق کسی خوش نمی‌آید ولی برای انتخاب 10 ویلن برتر باید چنین انتخابی را انجام داد. برای همین تصمیم گرفتیم 10 ویلن برتر کمیک‌های مارول را طبق تاریخ اولین حضورشان در دنیای کمیک‌ها رتبه بندی کنیم.


آپوکالیپس

آپوکالیپس


    اولین حضور: شماره‌ی 5 کمیک‌های X-Factor (ژوئن 1986-حضور کوتاه) / شماره 6 کمیک‌های X-Factor (جولای 1986-حضور کامل)


آپوکالیپس (Apocalypse) یکی از اولین جهش‌یافته‌هایی‌ست که در سال‌های پیش از شکل گیری کامل تمدن بشری به دنیا آمد. به خاطر ظاهر متفاوت و عجیبش در هنگام تولد، در همان دوران نوزادی رها شد. با این وجود او زنده ماند و از همان دوران کودکی آموخت که فقط کسانی که قدرت بقا را دارند باید زنده بمانند.


آپوکالیپس موجودی نامیراست که قدرت کنترل مولکول‌های بدن موجودات زنده را دارد. این قابلیت به او اجازه‌ی تغییر شکل، ظاهر و فیزیک بدن خودش یا هر فرد دیگری را به هر شکلی که نیاز دارد می‌دهد. با استفاده از همین ویژگی می‌تواند قدرت جهش‌یافته‌های دیگر را تقلید کند و یا اندام‌های اضافی برای بدنش خلق کند. علاوه بر هوش بالا و علوم مختلفی که در طول زندگی طولانی‌اش کسب کرده است، دسترسی او به تکنولوژی و علم سلستیال‌ها (Celestial) برتری قابل توجی به او می‌دهد.


رو در رو قرار گرفتن با یکی از قدرتمندترین جهش‌یافته‌هایی که کره‌ی زمین به خود دیده است و خود را وارث حقیقی دنیا که حق زندگی را فقط برای قدرتمندترین موجودات می‌داند برای هر کسی می‌تواند ترسناک باشد.


تانوس

تانوس


    اولین حضور: شماره‌ی 55 کمیک‌های The Invincible Iron Man (فوریه 1973)


تانوس از نژاد تایتان‌هاست، با همان قدرت‌هایی که آن‌ها دارند. هر چند قدرت‌های او به کمک جهش‌یافتگی‌هایش و ابزاری‌هایی مثل دستکش بی‌نهایت که در اختیار می‌گیرد بسیار بیش‌تر تقویت شده‌اند. قدرت بدنی، سرعت، جاودانگی و آسیب‌ناپذیری در کنار کنترل و تغییر ماده به اون این اجازه را می‌دهند که نه تنها از خطرات خارجی در امان باشد؛ بلکه به عنوان یک تایتان بتواند بدون آب، غذا و هوا زندگی کند و نگرانی بابت پیر شدن، بیماری و مرگ نداشته باشد.


با داشتن مقاومت بالا در برابر حملات ذهنی و روانی و همینطور توانایی جنگ تن به تن که اکثر تایتان‌ها در آن کم‌نظیرند، می‌تواند هر ابرقهرمان یا حتی ویلن دیگری که در برابر بایستد را از سر راه بردارد. او سعی دارد با تعداد زیاد مرگ‌هایی که رقم می‌زند، بتواند نظر معشوقه‌اش، مرگ را جلب کند. شاید به خاطر همین عشق باشد که هیچکس در دنیای مارول به اندازه‌ی او عامل مرگ نبوده است!


    من تمام کهکشان رو کف دستم دارم… آماده برای له شدن مثل یه تخم‌مرغ! هر کسی با من مخالفت کنه باید بمیره… و اولین اون‌ها هم ابرقهرمان‌های زمینی هستن!» – تانوس


کینگ‌پین

کینگ‌پین


    اولین حضور: شماره‌ی 50 کمیک‌های The Amazing Spider-Man (جولای 1967)


با وجود ویلن‌هایی با انواع قدرت‌های ماورایی و نژادهای مختلفی که در دنیای کمیک بوک‌ها وجود دارد، قرار گرفتن یک انسان در بین برترینِ آن‌ها می‌تواند موجب تعجب باشد. اما هر انسانی که بتواند جایگاهی در این بین برای خود دست و پا کند، حتماً ویژگی خاصی دارد که کینگ‌پین هم از این قاعده مستثنی نیست.


ویلسون فیسک مسیر خود را از یک آدم ناشناس و بدون جایگاه به سمت بزرگ‌ترین و قدرتمندترین جنایتکار دنیا هموار کرد، با هر روشی که نیاز به آن را احساس می‌کرد. با نفوذ و ثروتی که به دست آورده است، دست هیچ قانونمداری به او نمی‌رسد. رسیدن به چنین جایگاهی نشان دهنده‌ی هوش فوق العاده بالای اوست. حالا با این موقعیتی که دارد، قاتلین و آدمکش‌های زیادی را تحت کنترل خود دارد که باعث می‌شود کم‌تر کسی هوس مقابله با او را در سر خود بپروراند.


به غیر از هوش، این عضلات او هستند که خیلی به کمکش آمده‌اند. شاید قدرت‌بدنی او ماورایی نباشد اما هنوز هم یکی از قوی‌ترین و مقاوم‌ترین بدن‌هایی است که می‌توان برای یک انسان تصور کرد. آشنایی با انواع سبک‌های مبارزه و استفاده از ابزارهای مختلف برای حفاظت از خود، نه تنها کار قهرمان‌هایی مثل دردویل و پانیشر را در شکست دادن او سخت می‌کند، حتی ابرقهرمان‌هایی مثل اسپایدرمن و کاپیتان آمریکا هم با چالشی جدی مواجه شوند.


    جنایت در حال افزایشه… و همینطور هم سود ما.» – کینگ‌پین


گالاکتوس

گالاکتوس


    اولین حضور: شماره‌ی 48 کمیک‌های Fantastic Four (مارس 1966)


گالاکتوس (Galactus) به عنوان نیروی زنده‌ی طبیعت، وظیفه‌اش برقراری توازن بین جاودانی و مرگ در دنیای کمیک‌های مارول است. این موجود بسیار عظیم الجثه که در فضا حرکت می‌کند، برای برطرف کردن گرسنگی‌اش سیارات را می‌بلعد. این موجود غول پیکر شکل ثابتی ندارد و هر نژادی که در جهان هستی زندگی می‌کند او را به شکلی و بیش‌تر به نزدیک‌ترین شکل به نژاد خودشان، تصور می‌کنند.


برای چنین موجودی هر قدرتی را می‌توان تصور کرد و از تلپورت، تله‌پاتی، تبدیلات ماده، خلق حیات تا تغییر روح، خاطرات و احساسات جزو توانایی‌های او دیده شده است. گالاکتوس جزو ویلن‌هایی‌ست که هیچ ابرقهرمانی دوست ندارد به هیچ وجه در مقابلش قرار بگیرد. هر بار ایستادگی در برابر او برای هر کسی می‌تواند آخرین لحظات زندگی‌اش را رقم بزند.


دورمامو

دورمامو


    اولین حضور: شماره‌ی 126 کمیک‌های Strange Tales (نوامبر 1964)


دورمامو (Dormammu) یکی از قدرتمندترین موجودات در جهان جادویی کمیک‌های مارول است، تا جایی که دکتر استرینج» او را بزرگ‌ترین دشمن خودش می‌داند که وقتی از قدرت کاملش استفاده کند کسی جلودارش نخواهد بود و می‌تواند کل هستی را از بین ببرد.


او در دنیایی تاریک که از بقیه‌ی دنیای مارول جداست زندگی می‌کند و حتی گفته می‌شود که در خلق آن دخالت داشته است. جایی که قوانین دنیای عادی را نمی‌توان برای آن تصور کرد. جایی که شیاطین و پلیدی‌ها در آن ست دارند.


دورمامو با قدرت جادویی که با تکیه بر پرستش پیروانش آن را تقویت می‌کند، تقریباً توانایی انجام هر کار قابل تصوری را دارد. احضار ارواح و خلق موجودات شیطانی فقط بخشی از قدرت اوست که مطمئناً برای ابرقهرمان‌هایی که آشنایی با دنیای جادویی ندارند، می‌تواند تبدیل به بدترین کابوسشان شود.


گرین گابلین

گرین گابلین


    اولین حضور: شماره‌ی 14 کمیک‌های The Amazing Spider-Man (جولای 1964)


نورمن آزبورن که زمانی یک تاجر ساده ولی قدرتمند و موفق بود با استفاده از فرمول Oz، قدرت بدنی خود را افزایش داد. در عوض این افزایش قدرت، ذهنش قربانی ماده‌ی Oz شد. با این تغییرات، گرین گابلین تبدیل به کابوس روز و شب پیتر پارکر شد. این ویلن به کمک Oz حتی توانست از مرگ هم بازگردد و این بار نه تنها اسپایدرمن، بلکه کل اونجرز را هم دچار چالش کند.


این ویلن که ظاهری منحصر به فرد دارد و با بمب‌های به شکل کدو تنبلِ هالووین و گلایدرش معروف است، باعث اتفاق افتادن تلخ‌ترین حادثه‌ی زندگی اسپایدرمن شد. گوئن استیسی، اولین معشوقه‌ی پیتر پارکر، با دخالت مستقیم او به پایان زندگی‌اش رسید که علاوه بر زندگی اسپایدرمن، حتی باعث تغییراتی در دنیای کمیک‌ها را هم شد.


تقابل‌های متعدد گرین گابلین با اسپایدرمن که باعث شکل گیری داستان‌های جذابی بین این دو شخصیت شده است و همینطوری ویژگی‌های ظاهری خاص و به یادماندنی این شخصیت، باعث می‌شود با یکی از متفاوت‌ترین ویلن‌های دنیای مارول رو به رو شویم که باعث دردسر عموماً اسپایدرمن و هر از چند گاهی بقیه‌ی ابرقهرمانان مارول می‌شود.


    برای هر زندگی که نجات می‌دی… یک میلیون راه جدید برای مُردن هست.» – گرین گابلین


دارک فینیکس

دارک فینیکس


    اولین حضور: شماره‌ی 1 کمیک‌های The X-Men (سپتامبر 1963)


احتمالاً عجیب‌ترین ویلنی که در این لیست شاهدش هستید، دارک فینیکس باشد. کسی یا بهتر است بگوییم نیرویی که با بلعیدن ستاره‌هایی که در فضا وجود دارند، باعث مرگ تمام موجوداتی می‌شود که در منظومه‌ی هر کدام از آن‌ها زندگی می‌کنند.


این نیرو در واقع به جین گری، یکی از اعضای اولیه‌ی X-Men، رسیده است. ماموریتی که در آن X-Men با بدشانسی مواجه می‌شوند و در لحظاتی که هیچ چیز طبق خواسته‌ی آن‌ها پیش نمی‌رود، نیروی فینیکس هویت جین گری را به خود می‌گیرد. با گرفتن این هویت، رابطه‌ای غیرقابل گسست بین جین و نیروی فینیکس شکل می‌گیرد.


حالا یکی از قهرمان ناجی مردم زمین، به اسارت نیرویی درآمده که با بدی آلوده شده است. حتی مرگ‌هایی که جین گری تجربه می‌کند نیز دارک فینیکس را از او جدا نمی‌کنند و این نیرو که توانایی نابودی خورشید را هم دارد برای همیشه با او همراه شده است. هنوز طلسم این نیروی شیطانی که کل جهان را تهدید می‌کند پابرجاست و تمام اقداماتی که شخصیت‌های دیگر علیه‌ش انجام می‌دهند فقط باعث فروکش کردن این خطر برای مدتی می‌شود.


لوکی

لوکی


    اولین حضور: شماره‌ی 85 کمیک‌های Journey into Mystery (اکتبر 1962)


وقتی یک خدا تبدیل به ویلن می‌شود، به اندازه‌ی کافی دردسر ایجاد می‌شود. حالا اگر این خدا، خدای موذی‌گری و شیطنت هم باشد می‌توان گفت یک رقیب کاملاً غیرقابل اطمینان خلق شده است. با وجود این که خیلی‌ها از هویت او خبر دارند ولی باز هم با مهارت‌هایی که دارد باعث جلب اعتماد دیگران می‌شود.


هر چند لوکیِ کمیک‌های مارول اصالتاً یکی از خدایان اسکاندیناوی نبوده و از نسل غول‌های یخی یوتون‌هایم (Jötunheimr) است اما توانسته به جایگاه خدایی در ازگارد (Asgard) برسد. به عنوان یک غول یخی، تمام ویژگی‌های فیزیکی نسل خود را دارد. هوش بالایی که خدای موذی‌گری دارد به او اجازه می‌دهد نقشه‌هایی زیرکانه بکشد و عملاً تا وقتی که می‌تواند با فریب و سوء استفاده از افراد دیگر نقشه‌های خود را پیش ببرد، دیگر وم به استفاده از نبردهای تن به تن برای رسیدن به اهداف خودش نمی‌بیند. اعتماد به لوکی به احتمال زیاد شما را با لبخند او مواجه می‌کند، در حالی که یک خنجر در پشتتان فرو رفته است.


    اودین پیر… به خاطر کاری که من کردم… به زودی دیگه ازگاردی وجود نخواهد داشت. دوران اودین و فرزندانش در حال اتمامه… آتش و آشوب در حال اومدنن. و منم ارباب آشوبم!» – لوکی


دکتر دووم

دکتر دووم


    اولین حضور: شماره‌ی 5 کمیک‌های The Fantastic Four (جولای 1962)


به عقیده‌ی خیلی‌ها دکتر دووم خطرناک‌ترین انسانی‌ست که می‌تواند سر راه هر ابرقهرمانی قرار بگیرد. کسی که خود را باهوش‌ترین و با استعدادترین آدم روی کره‌ی زمین می‌داند و برتری هیچکس نسبت به خودش را تحمل نمی‌کند. او که حاکم کشور لاتوریاست (Latveria) از هیچ کاری دریغ نمی‌کند تا خود را از همه بالاتر نشان دهد.


از اختراع ماشین زمان، ساخت زرهی هم از جنس علم و هم از جنس جادو تا یدن قدرت‌های خداگونه‌ی موجودات دیگر از کارهایی هستند که دکتر دووم انجامشان داده است. اگر بخواهیم به طور کلی او را توصیف کنیم باید دکتر دووم را شخصی معرفی کنیم که به دنبال تمام قدرت‌های موجود در تمام هستی است.


دکتر دووم انسانی‌ست که خود را هر چه بیش‌تر تبدیل به یک خدا می‌کند و به عقیده‌ی بسیاری از مخاطبان و طرفداران، می‌توان او را برترین ویلنی دانست که خیلی از ابرقهرمان‌های مارول در برابرش قرار گرفته‌اند.


رد اسکال

رد اسکال


    اولین حضور: شماره‌ی 7 کمیک‌های Captain America Comics (اکتبر 1941)


شاید به اندازه‌ی خیلی از ویلن‌های لیست قوی و نیرومند نباشد و فقط صورت عجیبش باعث توجه شود ولی جان اشمیت یکی از منفورترین ویلن‌هایی است که می‌توان تصور کرد. حتی گاهی ویلن‌های دیگر هم از حضور او ابراز تنفر می‌کنند و از همکاری با او سر باز می‌زنند.


رد اسکال (Red Skull) فرمانده‌ای از ارتش نازی در زمان جنگ جهانی دوم که عمده‌ی درگیری‌هایش با کاپیتان آمریکا بوده است. به عنوان یک نازی، مثل تقریباً هر نازیِ دیگری که در رسانه‌ها به تصویر کشیده می‌شوند، خالقانِ رد اسکال هم بدترین ویژگی‌های هر انسانی را در وجودش قرار داده‌اند. فردی کاملاً بی‌رحم و خودخواه که فقط به فکر به دست آوردن و تسلط بر دنیاست و برای رسیدن به چنین خواسته‌ای هیچ مرزی برای شرارت خود نمی‌بیند. کسی که به خواست خودش می‌خواهد بد شناخته شود و هر کاری هم که برای اثبات آن لازم باشد را انجام می‌دهد.


شما کدام ویلن از دنیای مارول را شایسته‌ی حضور در لیست 10 ویلن برتر این کمیک‌ها می‌دانید که از این لیست جا مانده است؟ کند و کاو بیش‌تر در دنیای مارول ویلن‌هایی خطرناک‌تر، زیرک‌تر، باهوش‌تر و حتی خاص‌تر را نمایان می‌کند. شاید یکی از آن‌ها از نظر شما شایستگی بیش‌تری داشته باشد.


پنج سال از اکران موفقیت آمیز نخستین انیمیشن سینمایی دنیای لگو با نام The Lego Movie می‌گذرد و اکنون باید پای تماشای دنباله آن، یعنی The Lego Movie 2 نشست. قسمت اول توسط کریستوفر میلر و فیل لُرد ساخته شد که به دلایل مختلفی تصمیم گرفتند تنها به عنوان تهیه کننده در کنار تیم سازنده قسمت دوم بوده و صندلی کارگردانی را به مایکل میچل بسپارند. در این مقاله قصد داریم ببینیم آیا میچل توانسته از میراث میلر و لُرد به شکل درستی بهره ببرد یا خیر.


در برهه‌ای که اکثر انیمیشن‌ها ایده‌های تکراری را به رخ مخاطبان می‌کشاندند و هیچ ایده نوآورانه‎‌ای برای ارائه نداشتند، شرکت برادران وارنر با اکران The Lego Movie همه را غافلگیر کرد. وقتی خبر ساخت یک اثر سینمایی بر اساس اسباب‌ بازی‌های لگو اعلام شد، همه انتظار یک اثر صرفاً تجاری همانند پرندگام خشمگین (The Angry Birds Movie) را داشتند که تنها هدفش کسب دلارهای بیشتر برای سازندگانش بود. The Lego Movie اما فرق می‌کرد؛ سازندگان دنیایی غافل گیر کننده، بامزه و ساختار شکن خلق کرده بودند که در عین حال که می‌توانست برای کودکان جذاب باشد، می‌توانست مخاطبان بزرگسال را نیز وادار به تماشا کند.

انیمیشن The Lego Movie 2


سازندگان با پارودی سری فیلم‌های مد مکس در همان دقایق ابتدایی یک پیام مهم به مخاطبان بزرگسال می‌دهند: هیچ چیز از شر ما در امان نخواهد بود!


اولین عامل موفقیت The Lego Movie، استفاده از اسباب بازی‌های لگو برای خلق دنیا و شخصیت‌ها بود. دومین عامل موفقیت اما به سخره گرفتن هر آنچه می‌شناسید بود. سازندگان بی پروا با هر آنچه که در میان مردم محبوبیت داشت شوخی کردند و جوک ساختند. خودتان تصور کنید، حتی بتمن هم دیگر آن بتمن سابق نبود. در دنیای خلق شده، با شخصیتی از خودشیفته روبرو بودیم که ویژگی‌ها و قدرت‌هایش را به رخ دیگران می‌کشید تا شاید کمی از کمبودهایش را جبران کند.


شرکت برادران وارنر که از فروش The Lego Movie سرمست بود، خبر ساخت دو اسپین آف از این انیمیشن و اکران آن‌ها در سال 2017 را اعلام کرد. انیمیشن نخست که با محوریت شخصیت بتمن ساخته شده بود به واسطه شوخی‌های بی پروایش با بتمن و جوکر توانست موفق عمل کند اما دومین اسپین آف با نام لگونینجاگو به یک شکست تمام عیار تبدیل شد؛ اتفاقی که با در نظر گرفتن ت‌های برادران وارنر تا حدودی قابل پیش بینی بود.


حال مدتی از اکران انیمیشن The Lego Movie 2 می‌گذرد و اگر سخت گیر نباشید، می‌تواند اعتماد از دست رفته شما به این سری را بازگرداند. اتفاقات این انیمیشن دقیقاً پس از قسمت اول جریان دارد. امت (با صداگذاری کریس پرت) اکنون به قهرمان تبدیل شده است و همه چیز در شرایط ایده آلی قرار دارد تا اینکه بیگانگانی از سیاره دوپلو به زمین می‌آیند. امت سعی می‌کند با چیدن آجرها و ساختن قلب، به بیگانگان بفهماند که قصد درگیری ندارد اما با خورده شدن قلب توسط یکی از دوپلوها همه چیز بهم می‌ریزد.


حمله گهگاه دوپلوها در نهایت باعث می‌شود تا مردم، شهر را پس از 5 سال مقاومت رها کرده و در یک مکان دیگر با نام آخرامان آباد» زندگی خود را به صورت مخفیانه از سر بگیرند. در یکی از روز‌ها، یکی از بیگانگان به داخل پناهگاه نفوذ کرده و 5 نفر از شهروندان از جمله بتمن و لوسی (معشوقه امت) را با خود می‌برد تا در جشن عروسی ملکه شرکت کنند. همین مسئله نیز آغازگر سفر شخصیت اصلی داستان می‌شود تا بار دیگر دوستان خود را نجات دهد.

انیمیشن The Lego Movie 2


فیلم Jurassic World: Fallen Kingdom جدا از تمامی ویژگی‌های خوب و بدش، یک ایراد اساسی و عجیب داشت. نویسندگان فکر کردند با خلق یک دایناسور باهوش که شبیه انسان‌ها لبخند شیطانی بر لب دارد، اثری هیجان انگیز خلق خواهند کرد، غافل از اینکه فیلمشان به شکل غیر قابل تصوری به یک اثر احمقانه تبدیل شد. سازندگان لگو مووی با سخره گرفتن این موضوع، دایناسورهایی را در دنیای انیمیشن لگو خلق کردند که بیلیارد بازی می‌کنند، بدنسازی می‌کنند و حتی یک زبان مخصوص برای حرف زدن دارند!


بگذارید رُک و پوست کنده حرفم را بزنم. داستان انیمیشن The Lego Movie 2 از آنچه که فکرش را بکنید، افتضاح تر است. همان‌طور که متوجه شدید، انیمیشن آغاز بسیار کلیشه‌ای دارد؛ مردمی که در یک نقطه زندگی می‌کنند، نیروهای بیگانه‌ای که بدون دلایل مشخص حمله می‌کنند و در نهایت با گروگان گرفتن چند نفر برای همیشه می‌روند. در این بین شخصیت اصلی با آغاز کردن یک سفر طولانی، خطرها را به جان خریده برای نجات دوست، معشوقه یا خانواده‌اش تلاش می‌کند. اگرچه سعی کردم چیزی را اسپویل نکنم اما اینکار را کردم؛ زیرا سازندگان از ایده‌ای به شدت تکراری استفاده کردند، در نتیجه هیچ نکته‌ جدیدی در در داستان قرار ندارد که شما را غافل گیر کند و الان نگران اسپویل شدن آن باشید!


به بیان دیگر، می‌توان گفت داستان انیمیشن The Lego Movie 2 برای نونهالان (یک مرحله پایین‌تر از کودکان) مناسب است و تنها می‌تواند آن‌ها را سرگرم کند. به همین دلیل، اگر یک مخاطب بزرگسال پای تماشای آن بنشیند، احتمالاً حس می‌کند نه یک انیمیشن 100 دقیقه‌ای، بلکه 3 ساعته را تماشا کرده است. در این بین، تنها چیزی که انیمیشن را سرپا نگه داشته و از حالت یکنواختی برای مخاطب بزرگسال خارج می‌کند، جوک‌ها و طنزهای قرار گرفته در آن هستند که به جرات می‌توان گفت بی نقص طراحی شده‌اند. سازندگان همانند قسمت اول در طراحی طنز‌ها بی پروا عمل کرده‌اند و هر آنچه که به ذهنشان رسیده را دست انداختند. شاید جالب ترین آن‌ها، بروس ویلیس باشد که در کانال‌های تهویه هوا این سمت و آن سمت می‌رود. نویسندگان حتی به لباس‌های قدیمی سوپرمن هم رحم نکردند و روی شلوار این ابرقهرمان را دست مایه شوخی قرار دادند. البته تمامی طنزهای انیمیشن با خلاقیت طراحی نشده‌اند و ایده تکراری را می‌توان در چند مورد از آن‌ها دید.


برای مثال، در اوایل انیمیشن، زمانی که تعدادی از شهروندان گروگان گرفته شدند، امت سعی می‌کند با یک سخنرانی انگیزشی و حماسی مردم عادی را برای انجام عملیات نجات همراه خود کند. اما مردم که خسته شده‌اند، او را از مخفی گاه بیرون می‌اندازند. چنین ایده‌ای نه تنها در فیلم‌های کمدی قدیمی تر استفاده شده بود، بلکه حتی در انیمیشن The Lego Movie نیز قابل مشاهده است؛ خوشبختانه مشکل ایده‌های تکراری برای خنداندن در مقابل طنزهای بی نظیر و خنده دار چندان به چشم نمی‌آید.


یک سوم پایانی انیمیشن The Lego Movie 2 اما غافلگیر کننده ظاهر می‌شود و با یک پیچش داستانی درست و حسابی مخاطبان، حتی افراد بزرگسال، را به صندلی میخکوب می‌کند. در این لحظات هر بیننده‌ای آرزو می‌کند که ای کاش نویسندگان بیشتر از این توانایی خود استفاده می‌کردند تماشاگر نوجوان و بزرگسال را زودتر از اینها با خود همراه می‌کردند. به نویسندگان توانستند با ترکیب ایده‌هایی از فیلم لوپر (Looper 2012) و سری بازگشت به آینده (Back to the Future) داستان را از این رو به آن رو کرده و جذابیت لازم را به آن تزریق کنند. البته این را هم بگویم که انتظار یک اتفاق عجیب و غریب را نداشته باشید که باعث شود مغزتان سوت بکشد. اما به هر حال روند داستانی در یک سوم پایانی به واسطه این پیچش بسیار بهتر شده و سر همین لحظات پایانی فیلم از نابودی مطلق نجات پیدا می‌کند.

انیمیشن The Lego Movie 2


پس از حضور بتمن در طول روز، حالا نوبت به مشاهده بتمن با لباس سفید رسیده است!


خوشبختانه نویسندگان The Lego Movie 2 پیام‌های اخلاقی را جدی گرفته و سعی کردند تا همانند قسمت‌های پیشین، داستان را بر پایه مفاهیم مهم اخلاقی شاخ و برگ دهند؛ مفهومی که در بسیاری از عناوین انیمیشن فراموش شده اما در اینجا کماکان نقش پررنگی را ایفا می‌کند. در قسمت اول جدا از به باد انتقاد گرفتن حکومت‌های فاشیستی، شخصیتی معمولی و بدون هیچ گونه قدرت‌های ویژه را دیدیم که با همکاری دوستانش توانست دنیا را نجات دهد. انیمیشن The Lego Batman Movie نیز از غافله عقب نیافتاد و سعی کرد تا مفاهیمی را با محوریت همکاری به مخاطبان خود انتقال دهد.


انیمیشن The Lego Movie 2 اما روی دو نکته پافشاری می‌کند. نخست اینکه شاید زندگی همیشه آنطور که می‌خواهیم پیش نرود اما این‌ها ومی بر تغییرهای بنیادی در اخلاق و اعتقاداتمان نیست. احتمالاً همه ما در نقطه‌ای از زندگی به گذشته نگاه و نسبت به فردی که در گذشته بودیم حس دلتنگی کردیم. با خودمان گفتیم کاش شرایط الان مان را با همان خصوصیات گذشته داشتیم. انیمیشن دقیقاً می‌خواهد از روی دادن چنین اتفاقاتی در زندگی مخاطبانش جلوگیری کند که هنوز سن و سال چندانی ندارند. در واقع، گهگاهی به نقطه‌ای از زندگی می‌رسیم که برداشتن گام‌های بعدی نیازمند تکامل است، نه تحول! انیمیشن، همین را می‌گوید؛ نیازی نیست حتما به فردی با روحیاتی کاملاً جدید تبدیل شویم، بلکه می‌توانیم با بهبود هر آنچه که بودیم نیز به هدف‌هایمان دست پیدا کنیم.


نکته دومی که انیمیشن The Lego Movie 2 روی آن تاکید می‌کند، موضوع تغییر یا عدم تغییر است. در ادبیات فارسی یک ضرب المثل داریم که می‌گوید: گر خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو». داستان انیمیشن با زیر سوال بردن این پیام، تاکید می‌کند که هویت واقعی خود را بپذیرید و به خاطر نگاه منفی دیگران تغییر نکنید. مهم نیست که در کوچه، محله، شهر یا کشور چه موجی راه افتاده، شما باید همان کسی باشید که در اعماق وجودتان هستید، بدون کوچکترین ترسی! خوشبختانه این پیام‌ها در بطن داستان قرار گرفته‌اند و سازندگان سعی نکردند تا آن‌ها را به طور مستقیم و در قالب دیالوگ میان دو شخصیت به خورد مخاطب دهند.


صداپیشه‌های The Lego Movie 2 جای هیچ گونه انتقادی نگذاشتند. اصولا تا جایی که به یاد دارم صداپیشگان مجموعه‌های لگو چه در دنیای بازی‌های ویدئویی و چه انیمیشن همیشه سنگ تمام گذاشته‌اند. معمولاً اینطور است که عملکرد بازیگر یا صداگذار نقش اول بیشتر از همه مورد توجه قرار می‌گیرد اما بدون شک گل سر سبد تیم صدا گذاری این انیمیشن ویل آرنت بوده است. آرنت پیش از این نیز عملکرد بسیار بی نقصی را به عنوان بتمن در انیمیشن‌های قبلی سری لگو نشان داده بود و اینبار نیز خودش را ثابت کرده است. در یک سمت، صدای خشن، خشک و پر جذبه‌اش را داریم و در سمت دیگر ماجرا، استعداد بالای او به عنوان یک کمدین که باعث شده است تا به هیچ وجه در سکانس‌های طنز به مشکل برنخورد. دیگر اعضای از جمله کریس پرت، الیزابت بنکس، تیفانی هدیش و استفانی بیاتریز نیز عملکرد خوبی را داشته‌اند و بدون هیچ شک و تردیدی می‌توان مهر قابل قبول را روی پرونده‌ شان زد.

انیمیشن The Lego Movie 2


به مستر چیف سلام کنید!


انیمیشن The Lego Movie 2 هر آنچه که یک مخاطب کودک نیاز دارد را در خود جای داده است؛ یک داستان ساده که سر و ته داشته باشد، چند تایی سکانس اکشن و تعقیب و گریز، آهنگ‌های شاد و ریتمیک و طنزهایی که نیاز نیست برای درکشان یک بزرگسال باشید. ضعف‌های جدید ترین ساخته استودیوهای انیمیشن سازی برادران وارنر اما زمانی خود را در معرض دید قرار می‌دهند که از دید یک بزرگسال به تماشایش بنشینید. آن زمان متوجه خواهید شد این اثر که به هیچ وجه همانند قسمت اول نوآورانه نیست و جز چند تا شوخی با پاپ کالچر و ابرقهرمانان دوست داشتنی که تقریباً تمامشان موثر واقع می‌شوند، هیچ چیز دیگری برای ارائه ندارد. حتی پیام‌های اخلاقی قرار گرفته در داستان نیز کودکان و نوجوانانی را هدف قرار گرفته است که آرام آرام باید خود را برای ورود به جامعه آماده کنند. اینطور که به نظر می‌رسد، نمی‌توان امید چندانی به آینده سری انیمیشن‌های لگو مووی داشت، مگر اینکه یک کارگردان خلاق بیاید و روند داستانی این سری را به طور کامل متحول کند، در غیر اینصورت آثار آتی این سری نیز همین گونه خواهند بود: یک انیمیشن با داستانی سرراست و کسل کننده که همه چیز و همه کس را به سخره می‌گیرد.


سریال Friends بیست و پنج سال پس از پخش قسمت آغازین خود اکنون به پربیننده ترین سریال دنیا تبدیل شده است. ما می دانیم برای شخصیت های اصلی چه اتفاقی افتاد اما فان بابی، جک گلر و سایر شخصیت ها چطور؟ با ویجیاتو برای شنیدن نقل قول‌های جالبی از بازیگران این شخصیت‌ها همراه باشید.

سریال Friends


انتخاب بازیگران برای سریال ماه ها به درازا انجامید و تهیه کنندگان اصلی سریال کافمن و کرین و تهیه کننده دیگر کوین اس برایت، از صدها نفر امتحان گرفتند.


در مه سال 1994، جنیفر آنیستون که در آن زمان بازیگری شناخته شده نبود به محل فیلمبرداری استودیویی رسید که آن را شبیه کافه ای در منهتن ساخته بودند و خود را بر روی مبلی پرت کرد. او لباس سفید عروسی برتن داشت، موهایش از باران خیس شده بود و به تازگی از عروسی خود فرار کرده بود. دور او را، گروهی از بازیگران از پیش ناشناخته؛ مت له بلانک،دیوید شویمر،لیسا کودرو،متیو پری و کورتنی کاکس، با دهانی باز و چشمانی از حدقه درآمده گرفته بودند. و اینگونه بود که اولین اپیزود سیتکامی درباره شش دوست، نوشته شده به دست دیوید کرین و مارتا کافمن آغاز شد.


بیست و پنج سال به جلو می آییم و سریال Friends هنوز یکی از موفق ترین سریال های تلویزیونی تاریخ است. پس از آنکه مجموعه در سال 20 وارد سرویس استریم نتفلیکس شد به پربیننده ترین برنامه ی اینترنت تبدیل شد و علی رغم این موضوع که آخرین اپیزود سریال در ماه مه سال 2004 پخش شد، بسیار پیش تر از ساخت و برپایی این سرویس های استریم، اما اکنون برنامه تلویزیونی مجبوب بریتانیا برای 5 تا 16 ساله هاست.


ستارگان مجموعه در حال حاضر از شهرت و ثروت بسیاری برخوردار هستند. آنان در فصل پایانی مجموعه هریک به ازای هر قسمت یک میلیون دلار دریافت می کردند که با این احتساب آنیستون، کودرو و کاکس به پردرآمدترین بازیگران زن تلویزیون تاریخ بدل شدند.


اما پیش از آنکه سریال Friends به پدیده فرهنگی تبدیل شود، پیش از آنکه تست های شما کدام کاراکتر سریال هستید؟» از گوشه و کنار اینترنت سر در آورند، پیش از آنکه مدل موهای لایه دار و گریه های We were on a break» سر داده شوند و پیش از آنکه سریال تبدیل به رفیق و یار زمان های تنهایی و اوقات فراغت در روزهای تعطیل داخل تخت خواب شود. سریال Friends تنها سریالی بود در میان سایر برنامه ها که برای مدیران ان بی سی به نمایش در آمد به امید آنکه توسط آنان خریداری شود.


در تاریخ چهارم مه 1994، اولین قسمت سریال Friends در ساختمانی متعلق به کمپانی برادران وارنر در بربانک کالیفرنیا فیلم برداری شد. در آنجا، پنج دوست؛ مونیکا گلر، فیبی بافی، چندلر بینگ، جوئی تریبیانی و برادر مونیکا، راس، را می بینیم که در کافه مورد علاقه خود جمع شده اند که ریچل گرین وارد می شود. راس به تازگی از همسرش کارول جدا شده که با زنی دیگر وارد رابطه شده است. و ریچل به تازگی از مراسم عروسی خود فرار کرده و نامزد خود بری را ترک کرده و به دنبال جایی برای اقامت است. با به پایان رسیدن اپیزود، ریچل با مونیکا هم خانه شده و در کافه مشغول کار می شود.


میچل ویتفیلد(دکتر بری فاربر، نامزد سابق ریچل و ارتودنتیست): کمی خودخواهانه است که بگویم من تنها دلیل وجود مجموعه هستم. اما وقتی به اولین قسمت نگاه می کنید، هنگامی که ریچل مرا در مراسم ترک کرده و به دیدار سایرین می رود، آن تلاقی نیروی محرکه سریال بود.


کریستینا پیک(جودی گلر، مادر مونیکا و راس): من می دانستم که جنیفر آنیستون به موفقیت بزرگی می رسد از آن زمانی که او را در بازخوانی ها دیدم. اما نمی دانستم سریال هم موفق می شود. من آنقدر در اولین قسمت سریال هایی حضور داشتم که فکر می کردم موفق می شوند که شکست خوردند و بسیار بیشتر از آن در آنهایی که فکر می کردم بد هستند اما موفق شدند. من فقط می دانستم که دارم بازیگر خیلی خاصی را تماشا می کنم.


میچل ویتفیلد(بری فاربر): در آن زمان، چیزی به اسم فصل آزمایشی وجود داشت. همه می خواستند فصل های آزمایشی خود را بیازمایند و بازخورد مخاطبان را نسبت به آنان بسنجند. بازیگران از شیکاگو و نیویورک به لس آنجلس آمده و سه ماه برای فصل آزمایشی در آنجا زندگی می کردند و هر روز تست بازیگری می دادند به امید آنکه بتوانند وارد یکی از برنامه هایی شوند که برای تبدیل به مجموعه انتخاب می شوند. من فیلمنامه دوستان را در میانه های فصل دریافت کردم. به محض خواندن فیلمنامه به نماینده ام زنگ زدم و گفتم: ما باید این را عملی کنیم»


سریال Friends


وینسنت ونترسکا(فان بابی، دوست پسر مونیکا در فصل های اول و دوم): من آنقدر جوان و مغرور بودم و تنها قسمت اول آزمایشی برنامه جدید پزشکی فاکس را انجام داده بودم. فکر می کردم بهترین آدم در جهانم. در خانه بودم و نماینده ام گفت: هی، مایلی برای این برنامه جدید امتحان بدی؟» نقش خیلی کوچکی بود بنابراین من مثل یک بازیگر کوچک نق زدم. اما چیزی در درونم می گفت انجامش بده. در نتیجه رفتم و درمقابل مارتا کافمن گریه کردم و او گفت:عالیه!»


الیوت گولد(جک گلر، پدر مونیکا و راس): من می خواستم برای جیم کار کنم. خیلی درباره اش شنیده بودم: می دانستم او می داند چکار دارد می کند و اینکه باهوش است و می داند چه چیزی بامزه است. یکبار حتی به بخش استخدام بازیگران زنگ زدم چراکه برخی بودند که می گفتند: نه،نه، نه. دوستان پول کافی برایت ندارد.» اما من می خواستم کار کنم و با افراد جدید دیدار کنم.


کریستینا پیک(جودی گلر): باروز نقش مهمی در خلق اتمسفر دوستان داشت. او شش بازیگر را به وگاس آورد پیش از آنکه کارشان را شروع کنند و آنها همگی اوقات خوبی را با هم سپری کردند. این موضوع به احتمال زیاد در تحکیم روابطشان نقش به سزایی داشت.


میچل ویتفیلد(بری فاربر): من برای تست بازیگری در نقش راس و چندلر آمده بودم و چندین بار دوباره برای امتحان رفتم و سپس آنها متوجه شدند که راس نقش مناسب من است. من تا آخر رفتم و داشتم برای مجموعه امتحان می دادم. در دقایق آخر آنها گفتند: ما یک نفر دیگر را برای امتحان قصد داریم بیاوریم» مشخص شد آن فرد کسی نیست جز دیوید شویمر.


جین سیبت(کارول ویلیک، همسر سابق راس و مادر پسرش،بن. او جایگزین بازیگر اصلی، آنیتا بارون، شد که برنامه را پس از قسمت اول به دلیل کوچک بودن نقش ترک کرد): از نماینده ام با من تماس گرفته شد و گفتند که می خواهند به من یکی از نقش های اصلی را بدهند. به نماینده ام گفتم:عالیه، اما بهشون گفتی که من باردارم نه؟» او جواب داد: خدای من، نه! به آنها نمی گوییم» من اصرار کردم. زیرا می دانستم این برنامه ادامه می یابد و شبکه قطعا متوجه موضوع خواهد شد.


مایک هاگرتی(آقای تریگر، مسئول ساختمان): من از سال ها قبل مت پری را اندکی می شناختم. وقتی او بچه بود، به بار فورموزا در سانتا مونیکا می آمد که پاتوق رفت و آمد هالیوودی ها بود. من آنجا مشتری همیشگی بودم و با هم گپ می زدیم. اون واقعا بچه باهوشی بود. در همان سن و سال در تعداد زیادی سریال آزمایشی بازی کرده بود و یک قدم با ستاره شدن فاصله داشت.


سریال Friends


کازیمو فوسکو(پائولو، دوست پسر ایتالیایی ریچل در فصل اول): آنها همگی عادی بودند. همه شان جنبه انسانی عالی داشتند و بسیار متواضع و حرفه ای بودند. آنها سالها صرف پیدا کردن کار مناسب خود کرده بودند.


کریستینا پیک(جودی گلر): در ابتدای دوستان، مت له بلانک اضطراب داشت. هربار کاری انجام می داد به دنبال تایید کارگردان، تهیه کننده یا نویسنده ها بود اگر سر صحنه حضور داشتند. در چهره اش سوال: آیا دارم درست کارم را انجام می دهم؟» دیده می شد. او در نهایت اجرایی فوق العاده از خود نشان داد. او در نقش جوئی بی نظیر بود و به آرامی جوئی را به شخصیتی فوق العاده و واقعی تبدیل کرد.


مایک هاگرتی(آقای تریگر): این بچه ها آماده درخشش بودند؛ همگی انقدر خوب بودند که می توانستند برای خودشان یک مجموعه مجزا داشته باشند. و تیم انتخاب بازیگران به طریقی آنها را کنار هم قرار داد و آنها همگی آماده بودند به پیشواز وقایع شگفت انگیز بروند و همین هم شد.


کازیمو فوسکو(پائولو): وقتی اولین قسمتم را ضبط کردم هیچ کس هنوز در تلویزون آن را ندیده بود. وقتی هنوز داشتیم فیلمبرداری می کردیم اعلام کردند که سریال برای 12 قسمت سفارش داده شده است. جنیفر آنیستون روی پای من گریه کرد چرا که تا به حال چنین واقعه ای برایش رخ نداده بود.


لری هانکین(آقای هک، همسایه طبقه پایین مونیکا و ریچل): من پیش از انکه همه چیز شروع شود آنجا بودم. قبل از همه حضور داشتم و تمرین ها و روخوانی ها را به چشم دیدم. مجموعه هنوز پخش نشده بود اما یادم می آید با خودم فکر می کردم: این بازیگران جوان همگی با استعدادند.»


میچل ویتفیلد(بری فاربر): هیجانی در بین همه وجود داشت. خودبزرگ بینی در سر صحنه حس نمی شد و دست اندرکاران حس می کردند که پروژه چقدر خوب است.


جین سیبت(کارول ویلیک): پسرم در تاریخ دهم سپتامبر 1994 به دنیا آمد. روز بعد نماینده ام تماس گرفت و گفت: سریال Freinds دوباره از سر گرفته شده است؛ آنها آنیتا بارون را مرخص کرده اند و مایلند فردا تو جای او را بگیری.» جواب دادم: واو! من کمی کوفته ام! فکر نکنم بتوانم.» اما نماینده ام گفت: جین این پیشنهاد بزرگیه. آنها گفتند مراعات حالت را می کنند و می توانی پرستارت را هم بیاوری.» گفتم: من پرستار ندارم! مادرم هست.» وی پاسخ داد: پس مادرتو بیار!» بنابراین من نشستم و از پسرم مراقبت کردم  و قسمت اول سریال را تماشا کردم. و وقتی دیدم دیوید شویمر طولانی ترین سکانس را انجام داد جذب آن شدم. در آنجا بود که می دانستم باید با او کار کنم.


وینسنت ونترسکا(فان بابی): من با دیدن دیوید شویمر شگفت زده شده بودم. البته که دختران هم عالی بودند و عاشق آنها می شدی. اما دیوید کسی بود که مستاصلانه می خواستم از من خوشش بیاید؛ و او یکی از کسانی بود که تمایلی به ملاقات با بقیه نداشت.


سریال Friends


میچل ویتفیلد(بری فاربر): نزدیک به انتهای فصل اول مردم با دیدن من جملاتی چون اوه تو همان عوضی در دوستان هستی»به زبان می آوردند. در ان زمان بود که فکر کردم:این به زودی همه گیر می شود»


لری هانکین(آقای هک): رفتم خانه و مجموعه برای ماه های متمادی پخش نشد برای همین به کل از یادم رفته بود. و سپس بیرون آمد و با استقبال چشمگیری رو به رو شد.


مایک هاگرتی(آقای تریگر): آنها وقتی سریال شروع شد هنوز ستاره نبودند اما رفته رفته به شهرتشان افزوده می شد و احتمالا بر روی قراردادهایشان کار می کردند اما اینطور به نظر نمی آمد که داری وارد اتاقی پر از ابرستاره ها می شوی. این اتفاق کمی دیرتر افتاد.


وینسنت ونترسکا(فان بابی): فصل اول را ضبط کردم و یک کمدین داشت بینندگان حاضر در استودیو را سرگرم می کرد، انرژی صحنه خوب بود. با پایان فیلمبرداری سال دوم، استودیو مثل سیرک شده بود. یادم می آید فیاب داشتیم. استودیو گوشاگوش پر بود. در این زمان بود که کاور رولینگ استون با عکس هر شش نفر آنها منتشر شد_ مه 1995.


کازیمو فوسکو(پائولو): در فصل دوم در همه چیز تغییر ایجاد شد. می توانستید آنها را در اتومبیلی که سوار می شدند ببینید یا وقتی درباره خریدن چیزهای مختلف صحبت می کردند. ثروت به سویشان جاری شده بود.


جین سیبت(کارول ویلیک): از آنجایی که من از اوایل کار حضور داشتم آنها خیلی گوشه گیر در اطرافم نبودند. اما سایر ستاره های مهمان اعتراض می کردند که چرا به این بخش یا آن بخش دسترسی ندارند. آنها باید امنیت را سفت و سخت می گرفتند و باید بیشتر حواسشان را روی کسانی که  به اتاق تعویض لباس و سایر بخش های دیگر می رفتند جمع می کردند.


لری هانکین( آقای هک): بار سوم یا چهارمی که در صحنه حاضر شدم آنها شماره یک بودند(اپیزود یازدهم فصل دوم دوستان. قسمتی که در آن ازدواج زوج زن همجنسگرا در تاریخ 11 ژانویه 1996 پخش شد و با 31.6 میلیون بیننده بیشترین امتیاز قسمت را در آمریکا از آن خود کرد) مت له بلانک به تازگی خانه ای خریداری کرده بود و همه آنها خوش حال بودند. من آدم اجتماعی نیستم و نفوذ به آن گروه کار بسیار سختی بود. با هم حرف می زدند و هربار ک دوربین ها خاموش می شد بازیگران و تهیه کننده ها دور هم جمع می شدند  و من حس یک خارجی را داشتم. حس می شد که این بازیگران از  در عرض سه یا چهار سال از فرش به عرش رسیده بودند.


کازیمو فوسکو(پائولو): می دانید، زندگی یک نفر وقتی همچین پولی به دستش می رسد تغییر می کند. پول به حساب بانکی تان سرازیر می شود و مجبورید خرجش کنید. آنها متوجه شدند و انجامش دادند. رفته رفته پاپاراتزی ها سر و کله شان پیدا شد و برایشان آسان نبود که دیگر در گوشه ای قهوه بخورند. اما به عنوان یک انسان؟ تغییری نکردند. نه با من.


وینسنت ونترسکا(فان بابی): فصل اول، آنها برنامه ای داشتند که وضعیت خوبی داشت و به نظر می رسید که ادامه خواهد یافت اما طبیعتا آنها بیت نبودند. اما وقتی برای سال دوم بازگشتند آنها تبدیل به بیت شدند.

سریال Friends


با رسیدن به فصل سوم، بازیگران به این نتیجه رسیده بودند که قراردادشان را به عنوان گروه مذاکره کنند با اینکه می دانستند این عمل به این معناست که بعضی از اعضا از دریافتی شان کم می شود. آنها به انجام این کار برای باقی مانده فصل ها نیز ادامه دادند.


مایک هاگرتی(آقای تریگر): به عنوان یک گروه آنها تصمیم گرفتند که وقت آن رسیده سهم بیشتری از سود سریال نصیبشان شود. کار ریسکی بود و آنها داشتند همه چیز را وسط می گذاشتند.


مارلو توماس(ساندرا گرین، مادر ریچل): کم پیش می آید که با هم قرارداد ببندید و من فکر می کنم که این کار آنها استاندارد جدیدی را برای بسیاری از مجموعه های آینده تعیین کرد. وقتی که شبکه دارد یکی یکی با شما مذاکره می کند قضیه می تواند رقابتی شود اما آنها همگی فهمیدند که حضور همه آنها با هم در کنار هم باعث شکوفایی مجموعه می شود.


جین سیبت(کارول ویلیک): یکبار سر صحنه بودم. تازه ناهار خورده بودم و جن،لیسا و کورتنی را دیدم. تازه باران آمده بود که در لس آنجلس خیلی نادر است نه؟ و آنها در گودال آبی که خارج از استیج صدا جمع شده بودند آب بازی می کردند. انقدر شگفت زده شده بودم چراکه هیچکس دیگری در آنجا نبود و آنها همینطور زمین می خوردند و به هم می خندیدند. این شهد و عصاره اصلی کار بود آنها توانسته بودند لذت با هم دوست بودن  و آن بازیگوشی ها را ثبت کنند و لحظاتی جادویی خلق کنند. عشقی که اعضای این گروه نسبت به هم داشتند فوق العاده بود.


کریستینا پیک(جودی گلر): آنها گروهی متحد بودند. کار همدیگر را نگاه می کردند. اگر کسی در سکانسی حضور نداشت بقیه تماشا می کردند و می خندیدند. خیلی غیرمعمول است که روی صحنه انقدر حامی همدیگر باشید.


پگت بروستر(کتی، دوست دختر جوئی و چندلر در فصل چهار): آنها همدیگر را دست می انداختند . اگر کسی جوکی می گفت و خنده دار نبود آنها همه به سوی آن شخص رو می کردند و می گفتند: خرابش کردی، لیسا!» آنها سر به سر هم می گذاشتند و بخش هایی را به فیلمنامه اضافه می کردند که در زندگی واقعی با همدیگر انجام داده بودند: یکی از آنها حرف می زد و همگی وانمود می کردند خوابند.


وینسنت ونترسکا(فان بابی): وقتی یک سکانس را انجام می دادیم اگر بیننده ها نمی خندیدند ما دور هم جمع می شدیم و متیو پری می گفت: اگر این کار را کنیم چی؟» و مت له بلانک می گفت:آره!» و از هم جدا می شدیم و دوباره آن صحنه را اجرا می کردیم. حس آن را داشت که در یک بازی فوتبال بودی.


پگت بروستر(کتی): متیو پری همیشه باید بخش آخر را می داشت. اگر آخر یک صحنه بود او مدام چیزی را پیشنهاد می کرد. آنها به خاطر اینکه همیشه می خواست پیروز از موقعیت ها بیرون بیاید او را دست می انداختند.


کریستینا پیک(جودی گلر): همه چیز با نوشتن شروع و تمام می شود. دیوید و مارتا هر قسمت را نمی نوشتند آنها نویسندگان بسیاری خوبی را استخدام کردند اما حرف نهایی را آن دو می زدند و باید گفت که سلیقه و نظری بی عیب و نقص داشتند.


سریال Friends


الکساندرا هولدن( الیزابت استیونز، دوست دختر راسدر فصل ششم. او یکی از شاگرادنش بود و بروس ویلیس نقش پدر او را بازی می کرد): ما در یک قسمت در یک کابین هستیم و من و راس در حال معاشقه روی مبل هستیم. او می گوید: نمی توانم فکر پدرت را از سرم بیرون کنم.» نویسنده ها کات دادند و گفتند:پس از اینکه راس این حرف را می زند تو چرا نمی گویی: هرچی برات کار می کنه؟» ما این جوک را در لحظه آخر اضافه کردیم و خیلی بامزه بود. آنها می توانستند در لحظه چیزهایی شبیه این خلق کنند.


کریستینا پیک(جودی گلر): دیوید و مارتا از دفتر می آمدند تا تمرینات کامل را مشاهده کنند که واقعا ترسناک بود. آنها بر روی ردیفی از صندلی ها به همراه نویسنده ها و مدیران ان بی سی می نشستند و می توانستی هرچه در ذهنشان می گذرد ببینی. آنها نظراتشان را می دادند و سپس آنجا را ترک کرده و همه چیز را تغییر می دادند. دیوید و مارتا ستاره های بزرگ تیم نویسندگی بودند.


جین سیبت(کارول ویلیک): یک جوک بود که مدام تغییرش می دادیم. نمی توانستیم درست انجامش دهیم. اپیزودی بود که در آن سوزان و من داشتیم سالگرد ازدواجمان را جشن می گرفتیم و راس در زمان بدی سر می رسد و من باید به صورت گزیده و خلاصه به او بفهمانم که الان وقت خوبی نیست.  برای همین یک موی کوچک را از روی زبانم برداشتم. این تنها باری بود که چیزی را پیشنهاد کردم که واقعا تکان دهنده بود و پخش هم شد.


آیشا تایلر(دکتر چارلی ویلر، دوست دختر جوئی و سپس راس): یادم می آید یکبار به آپارتمان مونیکا رفتم و از پنجره بیرون را نگاه کردم تا ببینم می توانم مرد بی ریخت را پیدا کنم اما البته در آنجا تنها یک راهرو بود.


پگت بروستر(کتی): من از آنها می ترسیدم. تو اتاقم قایم می شدم چون آنها خیلی معروف بودند. دوستان در آن زمان بزرگترین برنامه در کشور بود.


آیشا تایلر(دکتر چارلی ویلر): وارد شدن به استودیو کار دشواری بود. من فکر می کنم بازیگران تجربه ی بسیاری با بازیگران مهمانی داشتند که می آمدند و با جو و اتمسفر بامزه بودن در سر صحنه دوستان تقلا می کردند.


مارلو توماس(ساندرا گرین): کار ساده ای نیست که وارد مجموعه ای شوی که پایه و اساس آن ریخته شده و هرکسی شخصیت خود را دارد و خانواده ای مستحکم شکل گرفته است. بعضی اوقات جای جدیدی برای شخصیت جدید وجود ندارد. اما آنها خودشان جارا باز می کردند.


الکساندرا هولدن(الیزابت استیونز): از من خواسته شد تا یک روخوانی با دیوید شویمر انجام دهم. ترسناک بود چرا که تهیه کننده ها به من گفتند به جذابترین شکل ممکن حاضر شوم. من نمی دانستم با این درخواست چکار کنم. همین باعث شد دنبال دم خودم بدوم. تمام شب بیدار ماندم و به این فکر کردم که چه بپوشم. الان که سنم بالا رفته از دریافت چنین پیامی خشنود نمی شوم.


سریال Friends


الیوت گولد(جک گلر): ما سکانس هایی از اپیزود عروسی را در لندن انجام دادیم(عروسی راس و امیلی در فصل چهارم). من در آن زمان در ایالات متحده کاری دیگر انجام می دادم و تعلیقی در انتهای اپیزود وجود داشت و من احمقانه آن را لو دادم. بعضی از تهیه کننده ها از دستم به شدت عصبانی شده بودند.


جین سیبت(کارول ویلیک): برای ما و تهیه کننده ها خیلی مهم بود که زوجی عاشق را نشان دهیم .اما بعضی از وابستگان خاص، اپیزود ازدواج (کارول و سوزان) را نمی خواستند پخش کنند. آنها کاملا بلاکش کردند.


با پایان فصل نهایی دوستان در سال 2004، بازیگران اصلی همگی به گرانقیمت ترین ستارگان تاریخ تلویزیون تبدیل شده بودند و برای هر قسمت یک میلیون دلار دستمزد می گرفتند.


میچل ویتفیلد(بری فاربر): همسرم، هربار که فکر می کند من می توانستم نقش راس را بازی کنم و الان میلیون ها دلار به دست آورده بودم کز می کند. اما من اصلا بهش فکر نمی کنم.


وینسنت ونترسکا(فان بابی): هربار که یک چک دریافت می کنم(از بابت پخش مجدد مجموعه) با خودم فکر می کنم:واو،آنها(بازیگران اصلی) باید خیلی ثروتمند باشند.» من حدود سالی 2000 دلار سالیانه از این بابت دریافت می کنم و فقط دو قسمت بازی کردم.


جین سیبت(کارول ویلیک): تقریبا راضیم. واضحا، من چک میلیون دلاری دریافت نکردم اما دوستان برایم موقعیت های مناسبی پیش آورد. توانستم فرزندانم را بزرگ کنم و پروژه هایی خوبی بهم پیشنهاد شد.


کازیمو فوسکو(پائولو): من اندکی پشیمانی دارم؛ حس می کنم می توانستم بیشتر از شهرت سریال استفاده کنم. آن موقع درگیر طلاق بودم و زندگی شخصی ام درگیرم کرده بود. برای خودم سخنگو نگرفتم که باید می گرفتم.


مایک هاگرتی(آقای تریگر): مردم معمولا گرایش دارند شما را به فراموشی بسپارند اما همیشه خوب است که چیزی داشته باشی که مردم شما را با آن بشناسند.


وینسنت ونترسکا(فان بابی): من به سرعت پیشنهاداتی دریافت کردمهمین موضوع باعث شد خیره سر شوم. فکر کردم خیلی باحالم و هیچ چیز در شانم نیست. همیشه تحسین می کردم که (بازیگران اصلی) چقدر با ظرافت با این موقعیت ها برخورد می کردند. زیرا من تنها مزه کوچکی از آن چشیده بودم و به سختی می توانستم هضمش کنم. دوستان به وضعیتم به عنوان بازیگر کمک کرد اما فکر نمی کنم به آن اجازه دادم تا حد ممکن به آن کمک کند.

سریال Friends


در دو دهه و نیمی که از پخش دوستان می گذرد این مجموعه مدام در حال بازپخش بوده است. در سال های اخیر منتقدین میراث سریال را بازبینی کرده و خطوط داستانی مشکل دار آن را شناسایی کرده اند و دوستان را به خاطر کمبود تنوع مورد انتقاده قرار داده اند.


آیشا تایلر(دکتر چارلی ویلر): مردم رنگین پوست همیشه از آن آگاهی داشتند( نبود تنوع). حتی گاهی اوقات مردم مدام اشاره می کردند که دوستان به اندازه منهتن در دنیای واقعی متنوع نیست.


کازیمو فوسکو(پائولو): امروزه، یکی از آن شش نفر حتما باید سیاه پوست می بود.


آیشا تایلر(دکتر چارلی ویلر): شخصیت من بر روی صفحات کاغذ به عنوان یک زن رنگین پوست نوشته نشده بود و من در رقابت با ن بسیار از ریشه های نژادی مختلف امتحان دادم  به همین دلیل فکر می کنم آنها مرا به خاطر اینکه مناسب این نقش بودم انتخاب کردند.  اما می دانستم این اتفاق موضوع جدیدی برای مجموعه است و می دانستم از اهمیت بسیاری برخوردار است چراکه داستان در منهتن جریان داشت که اکثر جمعیت آن سفیدپوست هستند و این تصویرسازی غیرواقعی از دنیای واقعی بود.


کازیمو فوسکو(پائولو): یک سکانس بود که ماساژ داده می شدم و باید نقش این آدم عوضی که به فیبی دست میزند را بازی می کردم. با تصویری که از من نشان میداد مشکل داشتم زیرا به گونه ای به نظر می آمد که انگار تمام مردان ایتالیایی اینطورند. کاری که آنها از من میخواستند انجام دهند بی احترامی بود اما یادم می آید که به درک متقابلی از موضوع رسیدیم و من احساس راحتی کردم.


پگت بروستر(کتی): خیلی عجیب است که برنامه را در آن زمان با وقایعی که الان در رسانه های جمعی رخ می دهد مقایسه کنی. هیچ کس نمی تواند همه چیز را درست انجام دهد. این الان وضعیتی است که در آن قرار داریم. همه چیز به مورد بازخواست یا تهاجم قرار گرفتن مردم منتهی می شود. بله اگر به دنیای امروز نگاه کنی و بعد به دوستان این به فکرت می رسد:اوه واو، آنها جوک های همجنسگرایانه می گفتند و حتی دوستی رنگین پوست ندارند» اما در آن زمان وضع همین بود.


وینسنت ونترسکا(فان بابی): به عنوان یک بازیگر دوست داری جزئی از چیزی باشی: کاری که انجام دادی حتی پس از مرگت هم باقی بماند. و وقتی می بینی که برنامه ای 25 ساله بر روی نتفلیکس قرار می گیرد و گروه جدیدی از مخاطبین آن را کشف می کنند به دیدگاه جدیدی می رسی.


الکساندرا هولدن(الیزابت استیونز): برادرزاده 12 ساله ام به تازگی از من تی شرتی با نوشته سنترال پرک» بر رویش خواسته است. خیلی برایم عجیب است. اون وقتی من بر روی مجموعه کار می کردم هنوز وجود خارجی نداشت.


کریستینا پیک(جودی گلر): بچه ها سراغم می آیند و فیلمنامه را برایم بازخوانی می کنند.


پگت بروستر(کتی): جوانانی که در دهه بیست سالگی هستند صدایم را می شناسند. در سوپرمارکت بهم رو می کنند و می گویند:تو کتی هستی!»


میچل ویتفیلد(بری فاربر) مرد، چطور بود؟ تو تونستی جنیفر آنیستون را ببوسی!»


الیوت گولد(جک گلر): من با تیلور سوئیفت ملاقات کردم و او گفت:من تو را می شناسم. من عاشق سریال Freinds هستم! تو آقای گلری.»


کازیمو فوسکو(پائولو): من می توانم در نفیس ترین و ممتازترین فیلم ها بازی کنم اما به محض آنکه مردم متوجه می شوند من پائولو بوده ام می گویندخدای من!»


پگت بروستر(کتی): برنامه ای مانند دوستان یکی در میلیون اتفاق می افتد. معمولا یک اپیزود کار به جایی نمی برد یا اگر قبول شد شما سه اپیزود ضبط می کنید یا آن را به یک سال می رسانید و سپس همه چی تمام می شود.


آیشا تایلر(دکتر چارلی ویلر):مجموعه های دیگری بوده اند که مضمون دوستان به عنوان خانواده انتخابی را تکامل بخشیده اند اما سریال دوستان در بردارنده کامل این ایده بود.


مارلو توماس(ساندرا گرین): آنها مستقلند، والدینشان به آنها نمی گویند چکار بکنند، خودشان تصمیم می گیرند و خودشان مرتکب اشتباهات می شوند _ در انجام این کارها موفق نیز هستند. برای قشر جوان تر دیدن این وقایع ایجاد انگیزه می کند.


الکساندرا هولدن(الیزابت استیونز): تلویزیون در آن زمان خیلی با حال حاضر تفاوت داشت. نمی دانم که آیا مجموعه ای به موفقیت دوستان ساخته می شود یا نه. حس می کنم الان خیلی محتوا وجود دارد و خیلی طیف گسترده ای دیده می شود.


وینسنت ونترسکا(فان بابی): من خیلی جوان بودم، بیست و هفت سال داشتم. در آن زمان حس جوانی نداشتم  اما الان مثل این است که به گذشته سفر می کنم. ولی دوست دارم این کار را انجام دهم چرا که خاطره خوبی برایم است و یادآور آنکه زمان در حال گذر است. بسیاری فرصت اینکه به گذشته خود نگاه کرده و به یاد بیاورند که از کجا به کجا رسیده اند را پیدا نمی کنند.


سریال Friends


الکساندرا هولدن(الیزابت استیونز): مانند زندگی دیگری به نظر می آید. وقتی الان سریال Freinds را نگاه می کنم با خودم فکر می کنم: واقعا اونجا بودم؟ واقعا اتفاق افتاد؟ واقعا من جزئی از چیزی بودم که سال ها بعد چنین اثر بزرگی از خود به جای گذاشته؟» سورئال به نظر می رسد.


مارلو توماس(ساندرا گرین): هرکاری که می کنی رجی از قالی کار و زندگی شماست. هر نخ کوچکی به سویی کشیده می شود. و نخ ساندرا گرین در قالی من قطعا رنگیست که مردم به خاطر می آوردند و نسبت به آن احساس خوبی دارند همانطور که خودم دارم.


وینسنت ونترسکا(فان بابی): وقتی کسی جلو می آید و به شما می گوید: هی تو در سریال Freinds خوب بودی.» به شیوه ای با آن ارتباط برقرار می کنی. تو بخشی از چیزی بودی که برایشان معنا دارد و این در عوض برای من معنادار است. باعث می شود حس کنید: شاید واقعا زندگی ات را تلف نکرده ای.»


الیوت گولد(جک گلر): من مت له بلانک را اخیرا در استودیو دیدم و همدیگر را در آغوش کشیدیم. بدون خودنمایی، ما همه بخشی از یکدیگر هستیم.


وینسنت ونترسکا(فان بابی): همه چیز آنطور که فکرش را می کنی تغییر نمی کند. چیزی که برای ما مهم است: دوستی، خانواده، جامعه و خندیدن به موقعیت های مضحک. دوستان یعنی همین و این جاودانه است.


وینس زامپلا، هم‌بنیان گذار استودیوی Respawn Entertainment اعلام کرده که بازی Star Wars Jedi: Fallen به طور ویژه‌ای روی بخش داستانی متمرکر خواهد بود.


بر اساس گفته‌های زامپلا به سایت IGN،‌ در  Star Wars Jedi: Fallen Order نباید منتظر بخش چندنفره و پرداخت درون برنامه‌ای باشیم و این عنوان به طور ویژه‌ای روی تجربه داستانی متمرکز است.


در سال ۲۰۱۶ برای اولین خبر ساخت قسمت جدیدی از سری جنگ‌ستارگان توسط استودیوی Respawn Entertainment شنیده شد اما تا کنفرانس الکترونیک آرتز در سال گذشته، جزییات خاصی از این بازی مورد انتظار نمی‌دانستیم. سرانجام مدتی پیش مشخص شد که قصه بازی بین فیلم‌های A New Hope و Revenge of the Sith خواهد گذشت.

بازی Star Wars Jedi: Fallen


اولین پوستر بازی Star Wars Jedi: Fallen Order


جدا از این موضوع اخیرا جیسون شریر، دبیر خبر سایت کوتاکو اعلام کرده که ریسپاون برای ساخت Star Wars Jedi: Fallen از موتور آنریل انجین 4 استفاده می‌کند و در صورت موفقیت این بازی، الکترونیک آرتز قانون اجبار تمام استودیوهایش به استفاده از موتور بازی‌سازی فراست‌بایت را تغییر خواهد داد.


اخیرا هم تصویری از پوستر این عنوان در سطح اینترنت منتشر شد که در آن یک پاداوان که احتمالا شخصیت اصلی بازی خواهد بود، به همراه یک ربات کوچک دیده می‌شود. هنوز اطلاعات موثق دیگری در رابطه با Star Wars Jedi: Fallen Order در دسترس نیست و برای جزییات بیشتر در رابطه با گیم‌پلی و خط داستانی بازی باید مدت زمان بیشتری را منتظر بمانیم.


آخرین عنوان منتشر شده از سری استار وارز، بازی Star Wars Battlefront II بود که سیستم پرداخت‌درون برنامه‌ای غیر منصفانه‌ آن، خشم گروه بزرگی از علاقه‌مندان به این فرنچایز را برانگیخت.


یکی از معروف‌ترین نمایشنامه‌های ویلیام شکسپیر یک کمدی رمانتیک به نام آن‌سان که شما می‌خواهید» است. در این نمایش‌نامه تمام اتفاقات دقیقا به گونه‌ای رخ می‌دهند که خواننده می‌خواهد آن‌گونه باشند. این اتفاق در مورد Fighting with My Family هم صدق می‌کند. داستان خانواده‌ای که همه اعضای آن علاقه شدیدی به ورزش کشتی کج دارند و ناگهان فرصت حضور یکی از آن‌ها در بزرگ‌ترین مسابقات این ورزش فراهم می‌شود تا استیون مرچنت به عنوان کارگردان فیلم، روند رسیدن این خانواده به هدف را با هیجانی زیاد به تصویر می‌کشد. با بررسی فیلم Fighting with My Family همراه باشید.


سارایا (فلورنس پیو) که دختری ۱۸ ساله است، به همراه برادرش زک (جک لاودن) و سایر اعضای خانواده صاحب یک باشگاه کوچک در محله فقیر نشین شهر نوریچ انگلستان هستند. پاتریک (نیک فروست) و جولیا‌ (لینا هیدی) که به عنوان پدر و مادر، از همان کودکی فرزندان خود را طوری تربیت کرده‌اند که دنبال کردن کشتی کج را بیشتر از انجام هر کاری دوست داشته باشند.


کمپانی WWE که بزرگ‌ترین اسم در دنیای کشتی کج محسوب می‌شود، رویدادی را برای انتخاب کشتی‌کج کاران جوان در لندن بزرگ می‌کند و سارایا که از همان ابتدا متوجه فرق کاراکتر او با سایرین می‌شویم، به دور بعدی در فلوریدا آمریکا را پیدا می‌کند تا داستان Fighting with My Family آغاز شود.

بررسی فیلم Fighting with My Family


لینا هیدی که او را به خاطر بازی درخشانش در Game of Thrones می‌شناسیم مشهورترین بازیگر فیلم است.


Fighting with My Family دقیقا همان‌ قصه نه‌ای است که طرفداران کشتی کج انتظارش را می‌کشند. پر از مسابقات هیجان انگیز، یک شخصیت خاص و عجیب و غریب که خودش را به دنیا اثبات می‌کند و شخصیت‌های معروف دنیای کشتی کج مثل راک که طی بخش‌های مختلف فیلم با او برخورد خواهیم کرد.


فضایی که استیون مرچنت در اولین تجربه خود به عنوان کارگردان برای طرفداران کشتی کج خلق کرده، بسیار شیرین و دوست‌داشتنی است. خانواده‌ای که زک و سارایا در آن زندگی می‌کنند، پر شده از کاراکترهای عجیب و غریب با گذشته تاریک و ضعف‌های اخلاقی بزرگ که در کنار هم یک تیم متحد را تشکیل داده‌اند.


بررسی فیلم Fighting with My Family


از سوی دیگر، کاراکتر سارایا اجتماعی نبودن،‌ ظاهر ساده‌تر نسبت به رقیبان و سخنور نبودن به راحتی برای افراد کم و سن و سالی که به این رشته ورزشی علاقه‌ دارند، قابل درک است و همین موضوع هم باعث می‌شود که روندی که او برای تبدیل شدن به یک ورزشکار بزرگ دنبال می‌کند، برای جامعه هدف فیلم بسیار هیجان انگیز باشد.


خارج از این دسته از مخاطبان، Fighting with My Family شاید به عنوان یک فیلم درام ورزشی گزینه خوبی برای طرفداران سینما نباشد. جدا از این که فیلم به خوبی اشتیاق و وضعیت طرفداران کشتی کج رو شهر کوچکی مانند نوریچ را به تصویر می‌کشد، روندی که سارایا برای تبدیل شدن به یک قهرمان این رشته طی می‌کند، علاوه بر دم دستی بودن، کاملا قابل پیش‌بینی است. به نوعی که شاید از همان ۲۰ دقیقه ابتدایی فیلم بتوانید سرنوشت او و زک را به راحتی پیش‌بینی کنید.


بررسی فیلم Fighting with My Family


سارایا مانند هر قهرمان دیگری در سینما در راه رسیدن به هدف خود باید با یک سری موانع برخورد کند. این موانع در Fighting with My Family آن‌چنان پیش‌ پا افتاده و قابل پیش‌بینی هستند که تماشای مواجهه سارایا با آن‌ها ممکن است برای شما خسته کننده باشد. فرمول پیروزی ابتدایی، شکست در میانه فیلم و پیروزی نهایی بازم در این فیلم تکرار شده و شخصیت اصلی و خانواده‌اش دقیقا در همان جهتی حرکت می‌کنند که شما انتظارش را دارید.


در ضمن، در فیلم‌های ورزشی معمولا کاراکتر اصلی با مربی سرسختی طرف هست که او را در رسیدن به هدف نهایی راهنمایی می‌کند. کاراکتر مربی (وینس وان) در این فیلم اصلا رابطه به‌خصوصی با سارایا برقرار نمی‌کند و چیزی که بین آن‌ها جریان دارد به چند دیالوگ پیش پا افتاده ختم شده و فراتر نمی‌رود. حتی هیچ خرده قصه خاصی برای این کاراکتر هم بیان نمی‌شود که با ویژگی‌های شخصیتی او بیشتر آشنا شویم. او حتی سرنوشت خاصی در داستان ندارد و با اتفاقاتی دست و پنجه نرم نمی‌کند که به سارایا و خانواده‌اش ربط داشته‌ باشند.


بررسی فیلم Fighting with My Family


همین مشکل در مورد شخصیت زک هم وجود دارد و ما با دقیقا تیپ شخصیتی برادر بزرگ‌تر» طرف هستیم که نقش مهمی در قصه دارد اما بازهم واکنش‌های قابل پیش‌بینی و سرنوشت معمولی او باعث می‌شود که از یک شخصیت آبکی فراتر نرود.


Fighting with My Family از آن دست فیلم‌هایی است که طرفداران کشتی از آن لذت خواهند برد و جایگاه تثبیت شده‌ای به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های ساخته شده بر اساس این رشته ورزشی دارد. از سوی دیگر ماجرا، این فیلم برای افرادی که آشنایی چندانی با کشتی کج ندارد از یک ویدیو تبلیغاتی فراتر نمی‌رود و اگر جزو این دسته از افراد هستید، فیلم‌های ورزشی بسیار بهتری نسبت به این اثر هست که بخواهید در ابتدا آن‌ها را تماشا کنید.


دنباله بازی هیجان انگیز Rage بیست و چهارم اردیبهشت منتشر خواهد شد و استودیو بتسدا با انتشار تریلری جدید، شور و حال دیوانه‌وار و شگفت انگیزی را به دل مخاطبین تزریق کرده است.


اگر خاطرتان باشد قسمت قبلی که در سال 2011 منتشر شد، نتوانست به اندازه کافی موفق ظاهر گردد و انتقادات زیادی به خصوص نسبت به خط داستانی کلیشه‌ای و بی‌محتوایش وارد شد. تمام تقصیرها نیز گردن سبک تبلیغات بازی و هیاهویی بود که توسعه دهنده و ناشر ایجاد کردند.


تاریخ ثابت کرده در تمام صنایع، وقتی پیش از عرضه محصولی فضایی غیرعادی و بیش از حد امیدوار کننده (به خصوص از سوی خودِ ناشر) ایجاد گردد، کوچکترین لغزش ممکن است به کله پا شدن آن محصول بعد از انتشار منجر گردد. درست مثل بازی‌هایی مثل واچ‌داگز (که وعده بهتر بودن از GTA V را داده بودند) و همین قسمت نخست Rage.


به سبب همین اتفاق امید چندانی نسبت به دومین نسخه بازی نبود، اما رفته رفته تریلرهایی به نمایش در آمدند که کمی رنگ و بوی امیدواری دارند. از سوی دیگر خود سازندگان تاکید کمتری روی داستان دارند و سعی کرده‌اند کیفیت و امکانات بالای دنیای جهان باز Rage 2 و به خصوص گیم پلی آن را نمایش دهند.


تریلر اخیر جذابیت‌های خاص خودش را دارد و نظر هر مخاطبی را به خودش جلب می‌کند؛ گفته می‌شود در Rage 2 دیگر امکانات به صورت انتخابی و مجزا در دسترس نیستند و همه چیز همزمان و در کنار هم قابل بازی است و این مسئله می‌تواند غوغا و هیاهویی همیشگی برپا کند.


علاوه بر این بازی مورد بحث سعی دارد توانایی‌هایی متشکل از نیروهای کمبو و اسلحه را به صورت ترکیبی در اختیار بازیکن قرار دهد تا به نوعی هر کس ابرقهرمانِ منحصر به فرد خودش را خلق کند. گرافیک بازی نیز بسیار خوب جلوه می‌کند و صداها نیز با صداپیشگی تیم کیتزرو گزارشگر NBA و دنی دایر بازیگر خوش صدا و دوبلور چندین کاراکتر در صنعت گیم از جمله مجموعه بازی‌های GTA همراه شده است.


ناگفته نماند بازی Rage 2 برای پلتفرم‌های پلی استیشن 4، ایکس باکس وان و کامپیوتر منتشر خواهد شد.


پس از مدت‌ها انتظار، یکی از مهم‌ترین عناوین انحصاری پلی استیشن 4 در سال 2019، عرضه شد. عنوانی جهان باز در سبک اکشن سوم شخص با تمی ترسناک و پسا آخرامانی. در این مقاله 8 نکته با ما همراه باشید تا از مهم‌ترین ویژگی‌های Days Gone مطلع شوید و بتوانید برای خرید بازی یا صرف نظر از آن، بهتر تصمیم بگیرید. با ویجیاتو همراه شوید.


Days Gone

سلاح‌های زیادی در بازی وجود دارند

در طول بازی و در حین گشت و گذار تنها می‌توانید دو اسلحه با خود حمل کنید. باید با دقت در این مورد تصمیم بگیرید زیرا سلاح‌های زیادی در بازی وجود دارند که هر کدام می‌توانند روی جزئیات طریقه بازی شما بسیار اثر گذار باشند. برای پیدا کردن آن‌ها باید به دقت در محیط وسیع بازی به جست‌و‌جو بپردازید، جعبه‌های مختلف را بررسی و کاپوت اتومبیل‌ها را واکاوی کنید. البته ناگفته نماند که بهترین اسلحه‌ها را باید در کمپ‌ها از فروشندگان بخرید. برای پیشبرد داستان بازی حتماً باید این کارها را هر چند وقت یک بار انجام دهید چرا که تمامی سلاح‌های سرد و گرم، پس از مدتی استفاده، مستهلک می‌شوند.


از تیر و کمان گرفته تا شاتگان، همه اسلحه‌های بازی قابلیت آپگرید شدن دارند. دوربین‌های مختلف، صدا‌خفه‌کن و سایزهای مختلف خشاب از آپشن‌هایی هستند که می‌توانید با آن‌ها سلاح خود را آپگرید کنید. نکته مهم این است که هر سلاحی در اختیار دارید، باید از آن‌ها هوشمندانه استفاده کنید. دلیلش هم علاوه بر صرفه‌جویی در مصرف مهمات، ایجاد سر و صدای کمتر است چرا که حیوانات و فریکرها نسبت به صدا بسیار حساسند و اگر بخواهید یاغی باشید، باید با خیل عظیمی از دشمنان که احاطه‌تان کرده‌اند، دست و پنجه نرم کنید.


دشمنان شما در Days Gone چه کسانی هستند؟

شاخص‌ترین دشمنان شما در این بازی فریکرها (Freakers) هستند. این موجودات افسار گسیخته توسط یک عامل واگیردار مبتلا شده‌اند. تفاوت مهم آن‌ها با زامبی‌ها سرعت زیادشان است. تنها انسان‌ها نیستند که به این بیماری مبتلا شده‌اند. حیوانات گوناگونی در محیط‌های جنگلی بازی وجود دارند که به محض جلب کردن توجهشان به سویتان حمله‌ور میشوند. گرگ، خرس و کلاغ نمونه‌هایی از این حیوانات می‌باشند. نکته مهم دیگری که در تریلرهای بازی به کرات مشاهده کرده‌ایم این است که فریکرها اغلب به صورت گروهی حمله می‌کنند و در برخی صحنه‌ها تعدادشان به بیش از صد نفر می‌رسد. اگر استراتژی مناسبی برای مقابله با آن‌ها نداشته باشید، به راحتی در محاصره‌ای مرگبار گرفتار خواهید شد.


تقریباً همانند آنچه که در Left for Dead دیده بودیم، فریکرها در بازی انواع مختلفی دارند. Swarmer ها همان فریکرهای معمولی هستند که بیشتر در تریلرها دیده‌ایم. Newt ها دشمنان کوچک و ‌فرزتری اند که وقتی در وضعیت سلامتی بدی قرار دارید از فرصت استفاده کرده و به شما حمله می‌کنند. Screamer ها با ایجاد سر و صدا باعث می‌شوند فریکرها متوجه حضور شما شوند و Breaker ها دشمنان سرسخت و بزرگی هستند که از میان برداشتنشان برای بازیکن چالش برانگیز خواهد بود. هرچه بیشتر در بازی پیش بروید، فریکرها با تجربه‌تر شده و در نتیجه مقابله با آن‌ها سخت‌تر خواهد شد.


Days Gone


ناگفته نماند که برخلاف دیگر بازی‌ها در این سبک، دشمنان شما تنها محدود به موجودات مبتلا شده نمی‌باشد و در بسیاری از مراحل اصلی و فرعی بازی باید با انسان‌های معمولی مبارزه کنید. در برخورد با این انسان‌ها می‌توانید از استراتژی‌های مختلف مانند مخفی کاری یا برخورد مستقیم استفاده کنید.


داستان اصلی بازی درگیرکننده است

وقایع Days Gone در شمال غربی ایالات متحده، جایی شبیه به ایالت اُریگِن (Oregon) دنبال می‌شوند. طبق گفته سازندگان، این بازی بیش از هر چیز روی داستان تأکید دارد. شما در نقش موتورسواری به نام دیکِن (Deacon) قرار خواهید گرفت که پس از گذشت دو سال از شیوع بیماری، به دنبال انتقام از عوامل کشته شدن معشوق خود است. در کنار این، چندین خط داستانی فرعی هم در بازی وجود خواهد داشت. برای به سرانجام رساندن این داستان‌ها چیزی حدود 30 ساعت زمان نیاز است برای عنوانی با این سبک بسیار مناسب به نظر می‌رسد.


به شخصه در ابتدا به صحبت‌های سازندگان بازی در مورد داستان آن شک داشتم اما وقتی متوجه شدم قرار است در Days Gone شاهد 6 ساعت کات‌سین باشیم، شبهه‌هایم در این زمینه برطرف شدند. وقتی این عدد را در کنار 8 ساعت کات‌سین متال گیر سالید 4 (که داستان مهم‌ترین مولفه‌اش بود) قرار بدهیم، به نقش اساسی صحنه‌های سینمایی در بازی پی می‌بریم. با توجه به تریلرهایی که تا کنون دیده‌ایم، می‌توان انتظار داشت دیز گان از دیگر عنوان انحصاری سونی یعنی The Last of Us و سریال تحسین شده Son’s of Anarchy در زمینه داستان الهام‌ گرفته باشد.



Days Gone تنها نام جهان باز بودن را یدک نمی‌کشد

دنیای وسیع بازی از قسمت های متفاوتی تشکیل شده که هر کدام از لحاظ آب و هوایی ویژگی‌های خاص خود را دارند. در تریلرها جنگل‌های وسیع، کوهستان‌ها و همچنین مناطق پوشیده از برف به چشم می‌خورند که هر کدام به زیبایی طراحی شده‌اند. سفر به هرکدام از این مناطق در هر شرایطی امکان پذیر است. پس از به اتمام رساندن داستان اصلی بازی، می‌توانید در محیط بازی گشت و گذار کنید و اگر کار انجام نداده‌ای دارید آن را به سرانجام برسانید تا درصد پیشرفت خود را به صددرصد برسانید. به گفته یکی از سازندگان، قرار است فضای درونی تمامی ساختمان‌ها و مکان‌های سرپوشیده قابل دسترسی باشد و همچنین هیچ خبری از بارگذاری در طول بازی نخواهد بود.


اما در این نقشه وسیع چه کارهایی قرار است انجام دهید؟ ماموریت‌های مختلفی در Days Gone وجود خواهند داشت که کنار داستان اصلی می‌توانید آن‌ها را پیش ببرید. مانند دیگر عناوین در این سبک، در بازی مناطق امنی تحت عنوان NERO وجود خواهد داشت که از آن‌ها برای Fast Travel و انبار کردن تجهیزات می‌توانید استفاده کنید. همچنین هر از گاهی با کمپ‌های پر شده از دشمنان مسلح مواجه می‌شوید که با پاک سازی آن‌ها، هم اسلحه و مهمات به دست می‌آورید و هم این کمپ‌ها به نقاطی برای فست ترَوِل تبدیل می‌شوند. پاک‌سازی لانه‌ فریکرها در یک منطقه نیز باعث می‌شود تعداد این موجودات در آنجا کاهش یابد.


بهترین دوست شما، موتورسیکلت‌تان خواهد بود

موتورسیکلت دیکن تنها یک وسیله حمل و نقل نخواهد بود. اگر آن را آپگرید کنید، شانس بیشتری برای زنده ماندن در دنیای وحشی Days Gone خواهید داشت. برای مثال، با اضافه کردن فضای جاسازی بیشتر به موتور، می‌توانید مهمات بیشتری با خود حمل کنید که این ویژگی بسیار به کارتان خواهد آمد. حواستان باشد که اگر قرار است با خیل عظیمی از دشمنان در منطقه‌ای مواجه شوید، موتورسیکلت را در همان نزدیکی پارک کنید چرا که اگر کشته شوید بازی را از همان جا آغاز خواهید کرد. به وضعیت کارکرد و بنزین آن هم همیشه توجه داشته باشید چرا که گیر افتادن در ناکجا آباد با یک موتور بلااستفاده و یا بدون سوخت، مساوی با مرگ خواهد بود.


Days Gone


علاوه بر آپگرید و بهبود کارکرد موتورسیکلت، می‌توانید آن را از لحاظ ظاهری هم همان طور که دوست دارید تغییر دهید. رنگ زین و بدنه و ویژگی‌های ظاهری اجزای مختلف موتور همگی قابل تغییر اند. با این شخصی سازی‌ها و پس از ساعت‌ها تجربه بازی، همان احساسی را نسبت به موتورتان خواهید داشت که دریل در Walking Dead داشت!


در طول بازی می‌توانید مهارت‌های فردی دیکن را افزایش دهید

در Days Gone شاهد یک سیستم کسب تجربه و افزایش مهارت خواهیم بود که البته در این سیستم خبری از جزئیات عناوین نقش آفرینی نیست. 3 شاخه اصلی قابل آپگرید، شامل مبارزه با سلاح سرد، سلاح گرم و مهارت‌های زنده ماندن می‌باشند. با از میان برداشتن دشمنان و انجام ماموریت‌ها، امتیازهایی به دست می‌آورید که طبق سبک بازی‌تان، از آن‌ها می‌توانید در آپگرید این سه شاخته اصلی استفاده کنید. برای مثال یکی از آپگریدهای مربوط به سلاح های گرم، این است که با هر هدشات، مقداری بر جان‌تان افزوده شود.


علاوه بر این، با استفاده از مواد اولیه‌، می‌توانید در سیستم کرفتینگ بازی همه سلاح‌هایتان را همان طور که دوست دارید آپگرید کنید. این مواد اولیه شامل پوست حیواناتی که شکار می‌کنید و اشیای با ارزشی که در مکان‌های مختلف بازی به دست می‌آورید می‌شوند. همچنین با استفاده از این مواد، می‌توانید سلاح‌های سرد و گرم جدیدی بسازید.



انتخاب هایتان بر روند بازی تاثیر می‌گذارند

سیستم آپگرید و کسب امتیاز تنها المان‌های نقش آفرینی بازی نیستند. انتخاب‌هایی که در طول بازی می‌کنید هم بر روند داستان بازی تاثیرات مهمی می‌گذارند. مجموع انتخاب‌هایی که می‌کنید هم پایان بازی را تغییر خواهند داد. طبق گفته سازندگان، بازی چندین پایان مختلف خواهد داشت پس خیالمان از این بابت که در دیز گان تنها توهم انتخاب نداشته باشیم، راحت است.


در اکثر اوقات تصمیمات سختی باید بگیرید که در پی آن‌ها باید منتظر عواقب مهمی نیز باشید. اگر سازندگان بتوانند پیچیدگی‌های زیادی در خط داستانی بگنجانند، می‌توان انتظار داشت بازیکنان برای اتمام چند باره بازی انگیزه داشته باشند.


Days Gone کی و برای چه کنسول‌هایی عرضه شده است؟

این بازی به صورت انحصاری برای کنسول پلی استیشن 4 و در تاریخ 26 آپریل (6 اردیبهشت) سال جاری عرضه خواهد شد.


حذف کردن شخصیت‌های مهم از طریق مرگ آن‌ها یکی از بهترین روش‌ها برای جذاب‌تر کردن داستان‌هاست که سال‌ها مورد توجه نویسندگان بوده. مرگ شخصیت‌های محبوب علاوه بر این که با یک شوک می‌تواند مسیر داستان و رفتار شخصیت‌های بازمانده را دچار تغییر کند، جزو تلخ‌ترین قسمت‌ها برای طرفداران محسوب می‌شود.


کمیک‌های The Walking Dead به عنوان سری کمیک‌هایی که تعداد زیادی از شخصیت‌های اصلی و مهم خود را به کام مرگ فرستاده است از این نظر جایگاهی ویژه بین مخاطبانش دارد. هر صفحه‌ای که از کمیک‌های این دنیای بی‌رحم ورق می‌زنید ممکن است مرگ یکی از شخصیت‌های محبوبتان را در خود گنجانده باشد.


مرگ The Walking Dead


در داستان The Walking Dead شاهد تعداد مرگ‌های زیادی بودیم که بسیاری از شخصیت‌های محبوب را به انتهای ماجراجویی خود در دنیای مردگان متحرک رسانده است. بعضی از این مرگ‌ها دردناک‌تر و تلخ‌تر از مرگ‌های دیگر بوده‌اند. چه به خاطر نوع مرگ و چه به خاطر شخصیتی که حذف شده است.


    معرفی کمیک‌های The Walking Dead


در ادامه با ویجیاتو همراه شوید تا 5 مورد از دردناک‌ترین مرگ‌هایی را که در کمیک‌های The Walking Dead اتفاق افتاده‌اند، معرفی می‌کنیم. مطمئناً اگر نمی‌خواهید قسمت‌های مهم داستان The Walking Dead برای شما لو برود بهتر است از خواندن ادامه‌ی این مقاله صرف نظر کنید.

5. مورگان


    اولین حضور: شماره‌ی 1 کمیک‌های The Walking Dead

    مرگ: شماره‌ی 82 کمیک‌های The Walking Dead

    آخرین حضور: شماره‌ی 83 کمیک‌های The Walking Dead

    علت مرگ: خون ریزی به علت قطع شدن بازو


مورگان جونز به همراه پسرش اولین انسان‌های زنده‌ای بودند که ریک گرایمز بعد از به هوش آمدن در بیمارستان با آن‌ها مواجه شد. مورگان راهنمای ریک در دنیای پسا آخرامانی The Walking Dead بود و تمام روش‌های ابتدایی و اولیه برای بقا در این دنیا را به او یاد داد. می‌توان گفت که ریک به نوعی زندگی خود بعد از به هوش آمدن را به مورگان مدیون است و اگر مورگانی نبود، شاید ریک با آن وضعیتی که داشت خیلی در این دنیا دوام نمی‌آورد.


با این که بین حضور اول و دوم مورگان 54 کمیک فاصله وجود دارد اما بالاخره ناجی ریک به خانواده‌ی آخرامانی او پیوست. البته مورگان در حضور دوم خود با آدم مهربان و خوش اخلاقی که در اولین حضورش معرفی شد فرق زیادی کرده. او به دلیل از دست دادن پسرش در طول وقایع کمیک‌هایی که در آن‌ها حضور نداشت دچار بیماری‌های شدید روحی و روانی شده بود.


با این که مورگان با حضور در کنار شخصیت‌های دیگر کم کم اثرات روحی مخربی که به او وارد شده بود را از دست می‌داد اما دنیای The Walking Dead بی‌رحمی خود را برای چندمین بار اثبات کرد. مورگانی که خود را آماده‌ی شروع یک زندگی دوباره به همراه خانواده‌ای جدید می‌کرد به دست یکی از واکرها گاز گرفته می‌شود.


حتی قطع کردن بازوی او به دست میشون هم مانع مرگ او نشد. شخصیت‌های دیگر هم نتوانستند کمکی به بهبود وضع او کنند و تب و خون ریزی زیاد عاقبت جان یکی از معدود شخصیت‌های باقی مانده از اولین شماره‌ی کمیک‌های The Walking Dead را گرفت. آن هم در حالی که در آخرین لحظات زندگی‌اش برای بار دیگر به یاد پسر از دست رفته‌اش می‌افتد.


مرگ مورگان

    مرگ مورگان 


توهمات مورگان

    توهمات مورگان 


قطع بازوی مورگان

    قطع بازوی مورگان 


گاز گرفته شدن مورگان

    گاز گرفته شدن مورگان 



4. ازیکیل


    اولین حضور: شماره‌ی 108 کمیک‌های The Walking Dead

    مرگ: شماره‌ی 144 کمیک‌های The Walking Dead (نمایش داده نمی‌شود)

    آخرین حضور: شماره‌ی 145 کمیک‌های The Walking Dead

    علت مرگ: قطع شدن سر


ازیکیل یا آن طور که افرادش او را صدا می‌زنند، پادشاه ازیکیل، به عنوان رهبر کینگدام (Kingdom) ریک گرایمز را در جنگ با نیگان همراهی می‌کرد. تنفر ازیکیل از نیگان باعث آشنایی شدن او با ریک شد. حاصل متحد شدن جامعه‌ی تحت رهبری ازیکیل با جوامع ریک و مگی در خط داستانی جنگ تمام عیار (All Out War) یکی از بزرگ‌ترین موفقیت‌های ریک گرایمز در دنیای آخرامانی The Walking Dead، یعنی شکست دادن نیگان بود.


ازیکیل فقط به خاطر کمک فراوانی که به ریک در جنگ تمام عیار کرد برجسته نشده. شخصیت نمایشی او یکی از دلایل تبدیلش به یکی از کاراکترهای متفاوت و به یاد ماندنی دنیای The Walking Dead است. او نه تنها لقب پادشاه را به یدک می‌کشد، بلکه واقعاً مثل یک پادشاه در جهانی آخرامانی زندگی می‌کند. حضور شیوا به عنوان ببر دست آموز او هم جلوه‌ای خاص به پادشاهی او می‌دهد. شاید این گونه فردی خودخواه به نظر بیاید اما او پادشاهی خیرخواه مردمش است و برای ساخت یک زندگی بهتر برای آن‌ها تلاش می‌کند.


زندگی این پیرمرد که افرادش برای او احترام ویژه‌ای قائل هستند بعد از شکست دادن نیگان خیلی خوش تمام نشد. با ورود نجواگران (The Whisperers) به عنوان دشمنان جدید و ترسناک دنیای The Walking Dead، رقابت جدیدی برای ریک گرایمز آغاز شد. رقابتی که حاصل آن علامت گذاری شدن مرز بین مناطق تحت کنترل نجواگران و الکساندریایی‌ها (Alexandrians) به وسیله‌ی سر قربانی‌هایی شد که نجواگران برای تهدید انتخاب کرده بودند. قربانی‌هایی که سر پادشاه ازیکیل هم در بین آن‌ها بر روی تکه چوبی قرار گرفته بود.


از بین بردن ازیکیل تبدیل شده

    از بین بردن ازیکیل تبدیل شده 


سر قطع شده‌ی ازیکیل

    سر قطع شده‌ی ازیکیل 



3. تایریس


    اولین حضور: شماره‌ی 7 کمیک‌های The Walking Dead

    مرگ: شماره‌ی 46 کمیک‌های The Walking Dead

    آخرین حضور: شماره‌ی 72 کمیک‌های The Walking Dead (به صورت فلش‌بک)

    علت مرگ: قطع شدن سر


تایریس بلافاصله بعد از مرگ شِین به گروه بازماندگان به رهبری ریک گرایمز پیوست. او به خوبی وظایفی را که شین به عنوان بهترین دوست ریک باید انجام می‌داد، به عهده گرفت و با توانایی‌های خود در بقا تبدیل به مرد دست راست ریک شد. قدرت بدنی بالای او و توانایی بالا در مبارزات تن به تن در بسیاری از مواقع به کمک او در یاری کردن دوستان و هم گروهی‌هایش برای زنده ماندن در سخت‌ترین شرایط آمد.


با وجود این که تایریس به سختی می‌توانست احساسات و خشم خود را کنترل کند و به همین دلیل با شخصیت‌های زیادی درگیری و بحث داشت اما حتی چندین کمیک بعد از مرگ او در دنیای The Walking Dead هنوز در ذهن شخصیت‌های داستان باقی می‌ماند. هر از چند گاهی خاطراتی که از او در ذهن دیگران به یاد مانده است، به زبان آورده می‌شوند.


در جریان حمله‌ی فرماندار (The Governor) به زندان محل زندگی گروه ریک، تایریس توسط افراد فرماندار دستگیر می‌شود. فرماندار هم از این فرصت پیش آمده استفاده می‌کند و با تهدید به کشتن تایریس در مقابل افراد گروه ریک، از آن‌ها می‌خواهد که زندان را به او تسلیم کنند. تایریس حتی در آخرین لحظات زندگی خودش هم قصد محافظت از افراد گروهش را داشت و از آن‌ها می‌خواهد که به حرف‌های فرماندار عمل نکنند.


در انتها این ریک است که به جای گوش کردن به احساساتش تصمیمی عقلانی گرفت و با تسلیم نکردن زندان، فرماندار را خشمگین کرد. فرماندار هم با استفاده از کاتانای میشون، سر تایریس را به آرامی و در مقابل چشم همگان از تنش جدا کرد تا گروه ریک مرگ یکی از با ارزش‌ترین افرادشان را نظاره‌گر باشند.


از بین بردن تایریس تبدیل شده

    از بین بردن تایریس تبدیل شده 


مرگ تایریس

    مرگ تایریس 


قطع شدن سر تایریس

    قطع شدن سر تایریس 


قطع شدن سر تایریس

    قطع شدن سر تایریس 


آغاز بریده شدن سر تایریس

    آغاز بریده شدن سر تایریس 



2. گلن


    اولین حضور: شماره‌ی 2 کمیک‌های The Walking Dead

    مرگ: شماره‌ی 100 کمیک‌های The Walking Dead

    آخرین حضور: شماره‌ی 101 کمیک‌های The Walking Dead

    علت مرگ: له شدن جمجمه


کم‌تر کسی می‌توانست فکر کند که یک آسیایی که شغلش تحویل پیتزا به مشتریان است بتواند تبدیل به یکی از قهرمان‌های دنیایی آخرامانی شود اما گلن از همان حضور اولش در کمیک‌های The Walking Dead اثبات کرد که نباید دست کم گرفته شود. جایی که توانست ریک گرایمز تنها را نجات بدهد و نهایتاً او را به خانواده‌اش برساند.


این جوان کره‌ای با مهارت‌ها زیاد و اطلاعاتی که در زمینه‌های گوناگون داشت خیلی زود خود را تبدیل به یکی از مفیدترین اعضای گروه ریک کرد. گلن یکی از قابل اطمینان‌ترین شخصیت‌های دنیای The Walking Dead بود و تقریباً تمام شخصیت‌های داستان می‌توانستند روی کمک‌های او حساب کنند. گلن حتی حاضر بود خطرناک‌ترین کارها را در دنیای مردگان انجام دهد تا دیگران از خطر نجات پیدا کنند. مخصوصاً اگر پای معشوقه‌اش در میان باشد.


رابطه‌ی احساسی گلن با مگی هم جزو معدود روابط عاشقانه‌ای بود که در The Walking Dead شکل گرفت و پایدار ماند. این رابطه تبدیل به یکی از عاطفی‌ترین قسمت‌های داستان شد که در وسط جهنم مردگان رنگ آرامش و خوشبختی را به دنیا می‌داد. رابطه‌ی گلن و مگی تا جایی پیش رفت که این زوج بعد از ازدواجشان در انتظار به دنیا آمدن فرزندی شدند که قرار بود به عنوان جدیدترین نسل بشریت پا به دنیای در حال نابودی بگذارد.


هر چند گلن هیچوقت نتوانست گرمای فرزندش را در دستانش حس کند. این بار نیگان پا به دنیای The Walking Dead گذاشته بود و از بین تمام شخصیت‌های داستان قرعه به نام گلن افتاد که به یکی از وحشیانه‌ترین روش‌های ممکن تبدیل به درس عبرت شخصیت‌های دیگر شود. نیگان با ضربه‌ای به سر گلن با چوب بیسبالش، لوسیل، باعث شکستن جمجمه و بیرون پرت شدن یکی از چشم‌هایش شد. گلن سعی کرد در آخرین لحظه‌ی عمرش نام همسرش را صدا کند اما ضربات متوالی نیگان با چوب بیسبال تا زمانی ادامه پیدا کرد که دیگر چیز قابل تشخیصی از جمجمه‌ی گلن باقی نماند.


مرگ گلن

    مرگ گلن 


جمجمه‌ی له شده‌ی گلن

    جمجمه‌ی له شده‌ی گلن 


ضربات نیگان به گلن

    ضربات نیگان به گلن 


ضربات نیگان به گلن

    ضربات نیگان به گلن 


سعی گلن برای صدا زدن مگی

    سعی گلن برای صدا زدن مگی 


اولین ضربه‌ی نیگان به گلن

    اولین ضربه‌ی نیگان به گلن 



1. لوری و جودیث


اولین حضور:


    لوری: شماره‌ی 2 کمیک‌های The Walking Dead

    جودیث: شماره‌ی 39 کمیک‌های The Walking Dead


مرگ: شماره‌ی 48 کمیک‌های The Walking Dead


آخرین حضور:


    لوری: شماره‌ی 87 کمیک‌های The Walking Dead (به صورت توهم)

    جودیث: شماره‌ی 48 کمیک‌های The Walking Dead


علت مرگ:


    لوری: اصابت گلوله

    جودیث: اصابت گلوله و له شدن


لوری هیچ گاه جزو شخصیت‌های محبوب The Walking Dead نبود. هیچ وقت نتوانسته در ظاهر یک قهرمان به کمک گروه و خانواده‌اش بیاید. حتی وظایفی که در گروه بر عهده داشت کارهای پیش پا افتاده‌ای بودند که یک کودک هم می‌توانست انجامشان دهد.


لوری یکی از منفورترین شخصیت‌هایی بود که در داستان The Walking Dead آشنا شدیم. همسر بی‌وفای ریک گرایمز که با خیانتش لکه‌ی سیاه بزرگی را در این داستان ایجاد و بهانه‌ای بزرگ به طرفداران برای احساس تنفر نسبت به خودش داده بود. به عنوان معشوقه‌ی شخصیت اصلی هم نتوانست بار عاطفی داستان را به دوش بکشد.


اما لوری یک تفاوت بزرگ نسبت به دیگر افراد حاضر در داستان داشت. او اولین کسی بود که در The Walking Dead به یک موجود زنده حیات می‌داد. جودیث، دختر تازه به دنیا آمده‌ی لوری، می‌توانست نوید امید نسبت به دنیایی جدید باشد. البته اگر در دنیای The Walking Dead حضور نداشت!


در جریان حمله‌ی فرماندار به زندان محل زندگی گروه ریک، لوری که دختر تازه به دنیا آمده‌اش را بغل کرده و در حال فرار بود، از پشت مورد اصابت گلوله‌ای قرار گرفت. این گلوله از بدن لوری رد شد و حتی به کوچک‌ترین عضو خانواده‌ی ریک هم آسیب زد. سقوط لوری به روی سینه مهر تایید بر مرگ جودیثی زد که حالا زیر وزن مادرش آخرین لحظه‌ی زندگی کوتاه‌اش را تجربه می‌کرد.


له شدن جودیث در زیر لوری

    له شدن جودیث در زیر لوری 


اصابت گلوله به لوری و جودیث

    اصابت گلوله به لوری و جودیث 



شما کدام یک از این مرگ‌ها را دردناک‌تر از بقیه می‌بینید؟ فکر می‌کنید مرگ کدام یک از شخصیت‌های دیگر در داستان The Walking Dead جزو دردناک‌ترین مرگ‌ها بوده و در این لیست نیست؟ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.


دانلود زیرنویس فارسی سریال وایکینگز

سریال دیدنی و جذاب وایکینگز ساخت مشترک کشورهای کانادا و ایرلند می باشد. این سریال پر طرفدار، دارای سبکی تاریخی و مخلوط با ژانر اکشن است. سریال وایکینگزدر شبکه ی نمایش خانگی هیستوری پخش می شود و هم اکنون میتوانید برای دانلود زیرنویس سریال vikings آن در سایت ساب سلام قرار می گیرد. این سریال دیدنی در 6 فصل ساخته شده است که فصل ششم آن هنوز به پخش نمایش خانگی نرسیده است. داستان این فیلم حول محور شخصیتی به نام لاگنار لاثبروگ می چرخد که یکی از قهرمانان و جنگاوران باستانی اسکاندیناوی بوده است. تماشای این سریال را به هیچ وجه از دست ندهید!

سایت سلام ساب (salamsub.ir) با بهره گیری از یک تیم ترجمه ی توانمند، قابلیت تولید زیرنویس های با کیفیت را دارد. در این تیم از همه ی مترجمان زبان های به روز و زنده ی دنیا دعوت به عمل آورده شده است. تیم دیبا مووی و آنجلیکا از جمله ی این تیم های قوی هستند. سلام ساب مرجع دانلود زیرنویس سریال است که به محض پخش قسمت های جدید، زیرنویس فارسی آن را پخش می کند و در اختیار کاربران محترم قرار می دهد.

سایت ساب سلام جزو معدود سایت هایی است که زیر نویس فارسی را با کیفیت بالا ارائه می دهد. زیرنویس های تولید شده در این مجموعه دو ویژگی مهم دارند:

· هماهنگی زیرنویس با تصویر

· ترجمه ی کامل و صحیح دیالوگ ها

زیرنویس فارسی و با کیفیت این سریال را از سایت salamsub.ir دانلود کنید.

سایت سلام ساب، همیشه به دنبال ترجمه ی فیلم های دیده نشده و به روز دنیا می باشد. با مراجعه به این سایت می توانید زیرنویس سریال های دیگری همچون Mom و Titans و see را دریافت کنید؛ که همگی این سریال ها با اقبال خوبی از سمت مردم رو به رو شده اند.



اکران اخیر Netflix فیلم 22 Pokemon Pokemon با نام Mewtwo Strikes Back: Evolution با بازگشت به اولین فیلم از حق رای دادن: Pokemon: The First Film: Mewtwo Strikes Back به طور کامل دور می شود. فیلم اصلی احتمالاً سنگ بنای بسیاری از حافظه های هزاره جوان است (بدون شک بیست و بیست سالگی بی شماری که با دیدن پیکچو در حال گریه کردن بچه ها آسیب دیده بودند).


پیچ و تاب اینجاست که فیلم جدید با انیمیشن CG از OLM ساخته شده است. تمرین سازگاری cel-animation با CG بی سابقه نیست. نسخه CM انیمیشن Lupine The Three در راه است و در گذشته ، Ghost In The Shell با انتشار اولیه Mamoru Oshii (قبل از نسخه Scarlett Johansson) با انیمیشن 3DCG اضافی در Ghost in The Shell 2.0 اصلاح شد. روح آینده Netflix در شل: SAC_2045 ، دنباله ای از مجموعه تلویزیونی Stand Alone Complex ، از این لباس پیروی می کند.

اشتراک گذاری

تنظیم خودکار: روشن است

حتی با استفاده از این روش جدید ، Mewtwo Strikes Back: Evolution یک بازسازی عمیقاً دلتنگ ، شات برای عکس است که به دنبال گفت و گو و طرح اصلی (تقریبا) برای نامه است. این روایت بیشتر در یک زمان اجرا فشرده تر و با تعداد کمی از به روزرسانی ها به همان شیوه آشکار می شود - ما هر دو فیلم را با هم جمع کرده ایم تا اختلافات را مشاهده کنیم. مقایسه ما بین فیلم اصلی و بازسازی Netflix را در نمایش پرده ای زیر مشاهده کنید.

تمام تفاوت های بین Mewtwo Strikes Back: Evolution و Pokemon: فیلم اول

1. Mewtwo هرگز با Amber در Evolution ارتباط برقرار نمی کند



Mewtwo Strikes Back: Evolution از یک افتتاح کوتاه استقبال می کند و گذشته غم انگیز شخصیت را در حدود 10 دقیقه تأسیس می کند. در طول نسخه اصلی ، Mewtwo به گونه ای ایجاد شد که دانشمند نظارت بر این پروژه ، دکتر فوجی ، بتواند "راز بازگرداندن زندگی را باز کند" ، تا دختر مرده خود را کهربا را به زندگی بازگرداند (و شاید حتی ازدواج خود را در این روند بازگرداند. فیلم اول با کمال تعجب تاریک است) Mewtwo با Clone Amber ارتباط تلفنی برقرار می کند ، بحران وجودی او از زمان مرگ Amber جدید آغاز می شود ، که با خط بین انسان و Pokemon اشتباه می گیرد و جایی که او در آن خط قرار می گیرد.


در فیلم جدید ، بحران او در درجه اول ناشی از آگاهی او از شرایط آفرینش وی است که به دست دانشمندان رانده شده توسط سرگرمی و نه از دست دادن است. در هر دو نسخه ، Mewtwo با رویاهای Mew و زمان خود با Giovanni رهبر Team Rocket (که در فیلم اول نیز اتفاق می افتد) تعجب می کند. این تغییر ، همدلی فیلم قبلی را برای دانشمندانی که از طبیعت مخالفت می کنند برای ایجاد Mewtwo در وهله اول حذف می کند ، و بیشتر به نفع Pokemon شکنجه شده و انتقامجو می کشد.

2. میوث به جای سرپایی ، ناخدای کشتی است



در نسخه اصلی Mewtwo Strikes Back ، Team Rocket ، مانند همه حیله گری ، خود را به عنوان وایکینگ ها با قایق مبدل کنید (با هم تیمی Pokemon Meowth که در حال صحبت با عنوان خود است). "بزرگترین مربی پوکمون در جهان" (و شاید گنج) در انتظار آنها است. Mewtwo Strikes Back: Evolution سه گانه را با لباس های ملوان و آهنگ و آواز رقص می کند ، در حالی که به راحتی در یک قایق لاپراس اسیر شده توسط میو ، که توسط سبیل پوشیده شده بود ، سوار شماره ای مختصر می شد ، آواز می خواند. آنها در هر دو حالت هنوز غرق می شوند.

3. حرکت دوربین مجازی بیشتر ، کاهش کمتر



اگرچه در مکانهایی که به کمک CG (مانند تصویربرداری از کلون سازی Meowth یا برخی عکسهای پس زمینه متنوع) به کمک CG کمک می کردند ، Pokemon: فیلم اول بیشتر از طریق انیمیشن سنتی Cel انجام می شد. در حالی که سلهای دستی از وضوح بیشتری در زمینه های آن استفاده می کنند (و صادقانه تر ، شخصیت های بسیار بهتری نسبت به اشخاص لاستیکی بیشتر Evolution) ، از برش های مکرر در حرکت دوربین جلوگیری می کند تا صحنه ای را مسدود کند - یکی از این موارد استثنایی که شات در اصل است. که به آرامی در اطراف Brock و Joy می چرخد. از طرف دیگر ، فیلم جدید انیمیشن CG ، از برش های طولانی تر و حرکت مکرر و پیچیده دوربین مجازی ، تقلید از زوم ، تابه ، عکس های دالی و فراتر از آن استفاده می کند.

4. صحنه پس از اعتبار



فیلم اول پس از یک توالی اعتباری که در ادامه سفر خاکستر و دوستانش برجسته و گذر از کشور است ، با صحنه مختصری از اعتبار پس از اعتبار Mew به کوه ، همانطور که در افتتاحیه فیلم شاهد آن بود ، پایان یافت. نسخه جدید این کار را از طریق هنر مفهومی هنوز هم انجام می دهد ، اما در یک لحظه پایانی ساخته شده است که تأکید می کند مکان های همدردی فیلم تمام مدت زمان است: با Mewtwo. آخرین لحظات قبل از پایان فیلم ، او را با خانواده جدید پوکمون کلون شده خود می بینید که کانتو را پشت سر می گذارد ، به سمت منطقه غربی جتهو پرواز می کند تا خانه جدید خود را پیدا کند - که این کسی نیست جز کوه کوئنا ، مکانی از دنباله Mewtwo Strikes Back. ، Mewtwo برمی گردد.

5- Team Rocket کاملاً آشکارا فاشیست هستند



Mewtwo Strikes Back: Evolution چکش هایی را که Team Rocket (سازمان و نه سه گانه) با استفاده از تصاویر به همان اندازه بی پرده به نمایش می گذارد ، در معرض خطر قرار می دهد.

سخنرانی جنرال هاکس (و در پاسخ سلام بر عملکرد طوفان آور) در جنگ ستارگان: نیرو بیدار می شود ، در حالی که در اصلی Mewtwo Strikes Back ، جیووانی بیشتر به عنوان یک سریال شیطنت مدارس قدیمی و مرفه معرفی می شود. این سرزمین جدیدی برای سریال ها و یا Team Rocket نیست؛ یک قسمت در سال 2003 ، All Things Bright و Beautifly! ، دنباله ای را برای انتشار انگلیسی به دلیل سه گانه ویرایش کرده بود و زیردستان آنها با روشی کاملاً خاص سلام می کردند.

6. و یک شباهت عمده بین Mewtwo Strikes Back: Evolution و فیلم اول…



خاکستر به سنگ تبدیل شده است - و پاسخی دلخراش پیکاچو - مهم نیست که در چه نوع انیمیشن صحنه ای قرار دارد.


حتی اگر کارگردان مت ریوز اولین نگاه ما به رابرت پتینسون در فیلم جدید Batsuit را به ما بدهد ، آزمایش صفحه نمایش جزئیات کلیدی را در اختیار ما قرار نمی دهد: گوش هایی که روی بچ-گاو هستند. بله ، برخی از عکسهای مجموعه پیش بینی شده ظاهراً ظاهر کامل Batsuit را نشان می دهد ، اما این مانع از تصور ما از بتمن Pattion در سبک های مختلف هنری نمادین بتمن از سال های گذشته نمی شود.

در حالی که ممکن است آن زائده های جالب توجه مانند سیب زمینی های کوچک به نظر برسند ، گوش ها یک عنصر مهم هستند که بر کل ظاهر تأثیر می گذارد. خیلی کوتاه است و باعث می شوند او مانند گربه به نظر برسد ، خیلی طولانی است و او در ورود به درهای خانه مشکلی خواهد داشت. با توجه به این موضوع ، گالری تصاویر به نمایش اسلاید زیر را ببندید تا ببینید چگونه باتینسون با گوشهایی که از سبک های فرانک میلر ، جیم لی و موارد دیگر مدل شده است ، به نظر می رسد. کلیه طرح ها توسط هنرمند IGN ، آماندا Flagg ساخته شده است.
ما را در گوش بتمن
کدام یک از این گوش های گوش را بیشتر می خواهید در Batsuit نهایی ببینید؟ در نظرات به ما اطلاع دهید.

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دنیای سبز نگاره ی برف دانشنامه آزاد سایت دانلود متن کامل پایان نامه مقاله تحقیق ارشد دفاع ازخود و رزم (حامدرحیمی پنجکی) شرط بندی فرکتال سیب پویا دیزاین رنگ کهربا اجاره انواع ماشین در تهران